گفت: ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم:آره
گفت:دروغ ميگي مثل سگ!!!!
...................................................................................................
به نظر شما با اين تعريف ها اينجا مثل تهران خودمون نيست؟
فقط اينجا دريا داره ، تهران نداره، همين!!!!!!!


من و تو يكي دهانيم
كه با همه صدايش
به زيباتر سرودي خواناست.
من و تو يكي ديدگانيم
كه دنيا را هر دم در منظر خويش تازه تر ميسازد.
من و تو يكي شوريم
از هر شعله اي برتر،
كه هيچ گاه شكست را بر ما چيرگي نيست
چرا كه از عشق
روئينه تنيم.
و پرستويي كه در پناه بام ما آشيان كرده است،
با آمد شدني شتابناك
خانه را از خدائي گمشده لبريز مي كند.

شاملو
پ : حواست كجاست؟ ، دارم باهات صحبت ميكنم!
ر: بله ، ببخشيد...
پ: امسال شيريني درست ميكني؟
ر: من بيكار شدم...
پ: دستور پخت سوهان عسلي رو داري؟
ر: من بيكار شدم...
ش: راستي رفتم دستبندمو عوض كردم
پ: مبارك ، همون كه پاره شده بود؟
ر: من بيكار شدم....
ش: چرا نيومدي مهموني؟ خيلي خوش گذشت
پ: نگفتي دستور سوهان عسلي رو داري؟
ر: من بيكار شدم...
ش: حالت خوبه، چرا رنگت پريده؟
ر: من بيكار شدمممممممممم...
پ: خوب بگو نداري ديگه!!
...................................................................................................

عروسك نيست،دختر عموي منه،11 بهمن يك سالش ميشه،
مادر بزرگم 6 ماه پيش براي ديدن عمه ام رفت لندن، من و برادرم
به شوخي ميگفتيم چي ميشه بعد از 6 ماه مامان بزرگ بياد بعد
انگليسي رو مثل بلبل حرف بزنه!!!!!!!! روز جمعه سفر به پايان رسيد،
ديروز كه براي ديدنش رفته بوديم،گفتم:مامان بزرگ اونجا قلبت اذيتت نكرد؟
(آخه ناراحتي قلبي داره)گفت: نه مادر ،اونجا هر هفته ميرفتيم hodpital يه check up
كامل ، همه هم free بود، تازه weekend هم ميرفتيم بيرون شهر......
تو خود بخوان حديث مفصل از اين مجمل.......
نميدونم چرا عمه ام همش براي من لوازم آرايش و لباس هاي عجيب غريب ميفرسته!!!
بيشتر دلم ميخواست برام كتاب ، نوار، سي دي يا حتي عكس ميفرستاد،
من اگر 1000 روز از صبح تا شب آرايش كنم اين همه وسيله اي كه برام فرستاده
تموم نميشه!!!! تازه كاربرد بيشترشو بلد نيستم!!!!!!
تازگيا مامان گير داده كه تو هم برنامه ريزي كن براي رفتن، عمه ام گفته خودم
كاراتو درست ميكنم، خوب من يك بار ديگه ميخواستم برم، البته يه جاي ديگه،
كه نشد، اين بار ....... تا ببينم چي پيش مياد.........

امشب چند تا شعر از مجموعه شعر و موسيقي معاصر يونان خوندم،
كه شامل آثار دو تن از شاعران نامدار اين سرزمين است كه به طور مشخص
دو دوره رنجبار و سياه تاريخي را در بر مي گيرد، اول هجوم فاشيسم آلمان را در
سالهاي جنگ جهاني دوم (1939 تا 1945) و ديگر سالهاي تاريك حكومت سرهنگان
كودتاچي (از 1967 تا 1974)

ترانه هاي ميهن تلخ
اثر : يانوس ريتسوس

ياد مردگان
در گوشه اي از تالار
پدربزرگ ايستاده است
در گوشه اي ديگر
ده تن نوادگان او
وبر سطح ميز
نه شمع
در گرده ناني
بر نشانده.
مادران
مويه كنان
موي از سر ميكنند
كودكان خاموشند
و آزادي
از پشت دريچه نظاره ميكند
و آه ميكشد.
...................................................................................................
در سال 1848 كه اولين مجمع جهاني حقوق زنان با شعار "مرد قادر نيست به تنهايي و
بدون ياوري و ياري زن ، نسل بشر را پيش ببرد"به كار خود پايان داد ، هوشمندترين
انديشمندان زمان هم فكر نميكردند كه در سال1920 به زنهاي آمريكايي حق راي داده شود،
حالا در اوايل قرن بيست و يكم زنها حقوق زيادي به دست آورده اند، اما هنوز احساس امنيت
نميكنند، از اين بدتر ،در طي تاريخ ، حتي برجسته ترين انديشمندان هم نظر خوبي راجع به زن
نداشته اند، افلاطون ، زن را "مرد منحط"ميدانست،كنفسيوس حكيم ميگفت:چيزي دشوار تر از
سر و كار داشتن با زنان نيست، ديدرو آزاديخواه معتقد بود كه زنها باطنا وحشياني بيش نيستند،
شوپنهاور ، زن را تجسم گناه و شهوت ميدانست، و نيچه اوج دغلبازي را نه در مردهايي امثال
تاليران بلكه در زن ميديد،و بالاخره فرويد ـ كه معتقد بود سيستم روانكاويش به مسايل جن و انس
و عالم و آدم پاسخ ميدهد ـ صراحتا نوشت : من بعد از سي سال تحقيق در مورد زنان نتوانستم
پاسخ دهم كه يك زن واقعا چه ميخواهد؟.
كم بودند اديب ها و دانشمنداني مثل كارل ماكس ، و قطب مخالفش ، جان استوارت ميل،
و شاتو بريان كه زنها را از منظري منطقي و احساسي شان و منزلت بدهند،
ميل كه بنيانگذار "انجمن ملي حق راي زنان" بود در سال 1866 كه نماينده پارلمان بود پيشنهاد
كردكه در قانون به جاي كلمه مرد از كلمه شخص استفاده شود، او در رساله معروفش كه در سال
1869 نوشت ، مسايل متعددي را مورد بررسي قرار داد ، اما بر دو نكته اساسي انگشت
گذاشت، : اول اينكه حتي عادل ترين و نيكخواه ترين مردان هم ممكن است در خانه رفتار شايسته اي
با زنش نداشته باشد، و دوم اينكه رضايت دادن زنها به تسلط مردها به دليل ضعف جسماني و جنسي
نه تنها دروغي بيش نيست ، بلكه اطاعت داوطلبانه زن از مرد ، نتيجه اقتدار فضاي تطميع و تهديدي
است كه مرد به صورت غير مستقيم و به شيوه القايي پديد مي آورد.
پشت اين نقاب خنده
پشت اين نگاه شاد
چهره خموش مرد ديگريست
مرد ديگري كه سالهاي سال
در سكوت و انزواي محض
بي اميد و بي اميد
زيسته

مرد ديگري
كه پشت اين نقاب خنده
هر زمان به هر بهانه
با تمام قلب خود گريسته
مرد ديگري نشسته پشت اين نگاه شاد
مرد ديگري كه روي شانه هاي خسته اش
كوهي از شكنجه هاي نارواست
مرد خسته اي كه ديدگان بي تفاوتش
قصه گوي غصه هاي بي صداست

اي شما كه دل به گفته هاي من سپرده ايد
مرد ديگريست
اين كه با شما به گفتگوست
مرد ديگري كه شعرهاي من
بازتاب ناله هاي نارساي اوست

فريدون مشيري

دلم ميخواد يكي اين وبلاگو بخونه،ولي نميخونه،
دلم ميخواد بپرسه آدرسش چيه ولي نميپرسه،
آهاي با توام!!!
ميترسي - به تو بگويم - تواز زندگي ميترسي
از مرگ بيش از زندگي ،از عشق بيش از هر دو ميترسي.
...................................................................................................
اينم آدرس هودر.موفق باشين.
http://i.hoder.com
...................................................................................................
توي ماشين نشسته بوديم ، پشت چراغ قرمز،يكي زد به شيشه ،برگشتم،گفت:گل بدم ؟ گل نرگس؟
آفا بخر، از اين نرگس ها براي خانمت بخر!
گفت : مرسي ، نميخوام،نگاهش كردم، خنديد،
منوي غذا رو داد دست من،يك نگاه كردم،گفنم هر چي خودت ميخوري!
به گارسون گفت:چي پيشنهاد ميكني؟گفت:براي شما و خانمتون غذاي روز!
نگاهش كردم،خنديد،
از رستوران اومديم بيرون،
بذار فال اين خانم خوشگل رو بگيرم!چه پيشوني بلندي داري،
گفت نميخواد!
دستمو كشيد، بذار فالتو بگيرم،بذار فال خانمتو بگيرم،
در ماشين و باز كرد گفت سوار شو، توي ماشين نگاهش كردم،خنديد،
توي پياده رو قدم ميزديم،سعي ميكردم پاهامو بزارم توي مربع هاي سنگفرش ،
ساكت بودم،گفت به چي فكر ميكني؟گفتم :هيچي،نگاهش كردم،خنديد،
گفت: به چي فكر ميكني؟ .........پرسيدم به چي فكر ميكني؟
سرم رو بلند نكردم،ميترسيدم از نگاهم همه چيزو بخونه،
گفتم: داشتم فكر ميكردم كه...، دوباره ساكت شدم، پرسيد:كه چي؟
گفتم: به اين كه غذاش خوب بود،فقط چرا پيازشو سرخ نكرده بود؟

پنجه در افكنده ايم
با دست هايمان
به جاي رها شدن.

سنگين سنگين به دوش ميكشيم
بار ديگران را به جاي همراهي كردنشان.
عشق ما نيازمند رهايي است
نه تصاحب.

در راه خويش
ايثار بايد
نه انجام وظيفه.
...................................................................................................
شيخي به زني فاحشه گفتا : مستي.
هر لحظه بدام دگري پا بستي
گفتا :شيخا هر آنچه گويي هستم
آيا تو چنان كه مينمايي هستي؟

شرح حال آدمهاي بسياري در زمان ما.
اين روزا هر جا ميرم همه دارن از هم خرده ميگيرن،عيب هاي ديگران رو ميگن ، همه ميخوان مردم و جامعه
و ادبيات و اقتصاد و .... اصلاح كنن،ولي خودشون از همه بدترن،اكثرا توي يك سيكل بسته زندگي ميكنن،
همه ميخوان تابو شكني كنن ولي بيشتر تابو سازي ميكنن ،عقايد ديگران رو قبول ندارن، دم از دموكراسي و آزادي عقيده
ميزنن ولي كوچكترين انتقاد رو قبول نميكنن، شايد تاثير فضايي باشه كه توش زندگي ميكنن!!!!
ديروز رفتم كتابخونه ، جلسه تقد و بررسي يك كتاب بود،كنجكاو شدم ببينم چه خبره!!
از تعداد زيادي استاد و نويسنده هم دعوت كرده بودن،رفتم داخل سالن يك گوشه نشستم،
آقايي كه به اصطلاح نويسنده بود، اولش با لبخند گفت من حاضرم كه تمام انتقادات شما رو بشنوم،
ولي دومين نفر كه پشت تريبون رفت نويسنده مزبور تا گوشاش سرخ شده بود،وقتي تمام حرفها گفته شد و
همه نظرشون رو دادن و نوبت جواب دادنش رسيد ، اگر ميتونست همه رو خفه ميكرد،
وقتي شروع به جواب دادن كرد ، دهنش كف كرده بود ، دستاشو تكون ميداد ، عينكشو برميداشت ميكوبيد
روي ميز،بدتر از همه اينكه از اون راستهاي افراطي بود، خلاصه اينكه جلسه به هم ريخت،
يكي از خانوما به نويسنده گفت:آقا يك نويسنده بايد ظرفيت داشته باشه!!!! اونم گفت:من نميتونم تحمل كنم
يه ضعيفه به من اين حرفارو بزنه!!!!!!من نشسته بودم و ناخونامو كف دستم فشار ميدادم،
داشتم از خنده منفجر ميشدم،از توي سالن زدم بيرون،توي راه انقدر خنديدم كه هر كس نگاه ميكرد فكر ميكرد ديونه شدم.
حالا از ديروز تا حالا دارم فكر ميكنم ظرفيت من در شنيدن انتقاد چه قدره؟ ميخوام بدونم اين همه ادعا دارم چه قدرش حرفه مفته؟!!!!!
خودم فكر ميكنم همش!!!!!
...................................................................................................
آي بچه تهروني!!!!! فكر ميكني درسته كه با اون ب ام و آخرين مدلت رد بشي بعد آب اون چاله رو بپاشي به من بعد بخندي؟؟؟؟؟؟
...................................................................................................
بابا اينم شهر شما دارين؟شلوغ و پلوغ
...................................................................................................
چند روز فكر كردم، آخرش تصميم گرفتم،بهترين راه بود،اينجوري براي هميشه از شرش خلاص ميشدم،
بعدش ديگه مهم نبود، رفتم حسابمو خالي كردم، هرچي پول داشتم گرفتم،رفتم مغازه يك دونه از اون محكماشو خريدم،
از اونايي كه هيچ دزدي نميتونه درشو باز كنه،كه حتي با انفجار و آتيش سوزي هم آخ نميبينه،
فروشنده ضمانت كرد كه كاملا براي كار من مناسبه، يك كم دودل شدم،راستش ترسيدم،
بعد فكر كردم خيلي ها اين كارو ميكنن،تو هم مثل اونا،اتفاقي نميفته ، تازه راحت ميشي،زندگي برات آسون تر ميشه،
ديگه مصمم شدم،درش آوردم گذاشتم توي صندوق،جاي خاليش باعث ميشد احساس خلا كنم،
فكر كردم يادم باشه بعد با پنبه جاشو پر كنم، چند روز مرخصي گرفتم،رفتم شمال،كنار دريا،
يه قايق كرايه كردم،به قايقران گفتم برو وسط دريا ،اون جايي كه عمق آب انقدر زياده كه هيچ
غواصي نميتونه برسه به كف دريا، خيالم راحت بود، ميدونستم دارم ازش جدا ميشم، ولي اصلا نگران نبودم،
وقتي قايق ايستاد فهميدم وقتشه ، اول كليدشو درآوردم ،دستمو با تمام قدرت بردم بالا و بعد كليدو پرت كردم وسط آب،
ديدمش كه اون دورا يك جايي توي آب فرو رفت،بعد خود صندوق رو بازحمت بلند كردم،قايقران گفت بزارين كمكتون كنم،
گفتم: نه! اين كاريه كه خودم شروع كردم، خودم هم بايد تمامش كنم،گذاشتمش لب قايق بعد هلش دادم توي آب،
خيلي سريع فرو رفت،ظرف چند ثانيه دوباره جز سياهي امواج چيزي ديده نميشد . خيالم راحت شد،
برگشتم ساحل،چند روزي گشتم و بعد برگشتم خونه ، هنوز جاي خاليش اذيتم ميكرد،
كليد انداختم و درو باز كردم،اومدم توي خونه،خشكم زد، پاهام حركت نميكرد ، روي مبل نشسته بود،داشت به من لبخند ميزد.
...................................................................................................
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان ميروم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب ميكشم
چراغ هاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به مهماني گنجشك ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني ست.

فروغ
اين دو روز دو تا اتفاق افتاد، يكي خوب ،يكي بد، نميدونم تاثير كدومش بيشتر بود،
اولي كلي تكونم داد، دومي كلي خوشحالم كرد،يعني اولش خوشحالم كرد بعد نگران،
تاثيرش مثل داروي مخدر بود ، نه مثل سرم قندي.....به طرز عجيبي احساس آرامش ميكنم.
آرامش فبل از توفان.....آتش زير خاكستر......
اگر اينم مثل اولي تكونم بده چي؟ اين سوال مثل ناقوس كليسا توي سرم صدا ميده.
ميگه ميخواي با احساست بازي كنم؟ميخواي ببيني چه قدر راحته؟ميخواي ببيني چه طوري ميشكني؟
چه طوري داغون ميشي؟مي خواي ببيني ظرفيتت چقدره؟
دارم خرافاتي ميشم، فكر ميكنم چه دور تسلسل جالبي،مثل همونايي كه توي زيست اول دبيرستان خونديم.
من حالم خوبه،خيلي خوب، هنوز تاثير داره،تا بعد هم بايد صبر كرد......
فردا روز ديگريست......
...................................................................................................
بچه ها دنياي جالبي دارن,از لحظه اي كه شروع به شناخت دنياي اطرافشون ميكنن
برخوردها و عكس العمل هاي جالبي از خودشون نشون ميدن.تقريبا اكثريتشون اگر ترس از چيزي
رو تجربه كنن ديگه هميشه توي ذهنشون ميمونه,هر چي بهشون بگي آتيش خطرناكه گوش نميدن
ولي همين كه يك بار دستشون بسوزه كافيه كه ديگه هيچ وقت دوباره دست زدن به آتيش رو تجربه نكنن.
ولي ما بزرگترا نه...
هر بار دستمون ميسوزه ميگيم آخ..,گاهي ميگيم آخ..وايييي....,
بستگي به درجه سوختگي داره,گاهي با چند تا فوت و زير آب گرفتن خوب ميشه,
گاهي بايد چند روزي پانسمان رو تحمل كنيم و گاهي درجه سوختي انقدر
زياده كه بايد براي هميشه قيد عضو سوخته رو بزنيم.
ولي آدم كه نميشيم,اگر باز هم پيش بياد دستمونو ميكنيم توي آتيش,
تا به حال خارپشت ديدين؟ از اين كوچولوها كه صورت خوشگلي دارن ,جوري
كه آدم دلش ميخواد بغلشون كنه و ببوستشون؟وقتي دستت رو به قصد ناز كردن
و ابراز محبت ميبري جلو ,يك دفعه......
بعضي از آدما هم همين حالت رو دارن,تا مياي بهشون نزديك بشي خارشون به
دستت فرو ميره,كاش هميشه دستت باشه,گاهي چنان خاره به قلبت فرو ميره كه
تا مغز استخونت تير ميكشه, اون وقت كه پيش خودت ميگي باشه اين بار آخر بود.ديگه طرفش نميرم,
ولي دردش اعتياد مياره,بعد از يك مدتي عادت ميكني ,برات مثل داروي درد ميشه,
كم كم ياد ميگيري مثل طب سوزني جوري قرار بگيري كه خارهاش در نقاطي از بدنت فرو بره كه نه تنها درد نداشته باشه
بلكه برات آرامش بخش هم باشه,
اينه كه ميگن انسانها با هر شرايطي خودشون رو وفق ميدن!!!!!!!!!!

پ.ن:گل بي خار كجاست؟

نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي تو را دريافته ام
با لبانت براي همه لبها سخن گفته ام
و دست هايت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگاني
و در گورستان تاريك با تو خوانده ام
زيباترين سرودها را
زيرا كه مردگان اين سال
عاشق ترين زندگان بوده اند
فهميدم كه بايد يك فكري به حال خودم بكنم,درجه اعتيادم رفته بالا وقتي بهم نميرسه خيلي وضعم خراب ميشه,بداخلاق ميشم,حوصله ندارم,از خواب و خوراك ميافتم,
تازه به خدا دروغ نميگم دست و پام هم تازگيا درد ميگيره.
كلي حرف داشتم بزنم,كلي مطلب كه بخونم,ولي از روز 5شنبه بعد از ظهر سرور مركزي كه ازش كارت خريده بودم از كار افتاد,
و من در طول اين 2 روز1.798.651بار سعي كردم كانكت بشم ولي نشد و 1.798.651 بار كامپيوترم رو روشن كردم و خاموش كردم,
فكر كنم همين روزها بتركه!!!!! تازه 1.798.651 بار هم به isp و سرور و مسئولش فحش دادم.
...................................................................................................
خانه اي روي آب داستان مرديست كه از زندگي اشباع شده،به ظاهر مرفه و آراسته،و در باطن منحط و فقير و افسرده.
شنيدم فيلم خانه اي روي آب اجازه اكران گرفته.چند روز پيش فيلمنامه اشو خوندم. نميدونم فرمان آرا چه مقدار از فيلمنامه اصلي رو حذف كرده
يا فيلم ساخته شده چه اندازه با متن اين فيلمنامه چاپ شده هماهنگي داره ولي به نظر من بهتره به بچه هاي زير 14 سال اجازه ديدن اين فيلم رو ندن.
يك قسمت از متن كتاب رو مينويسم خودتون قضاوت كنين.
داحلي.شب.منزل دكتر لطيفيان
هر 4 نفر حدود 50 تا 60 سال دارند.به نظر ميرسد كه همه مثل دكتر سپيدبخت(رضا كيانيان) يا دكتر ويا آدم حرفه اي ديگري مثل معمار و
مخندس ساختمان هستند.دو نفر از چهار نفر اندامهاي نسبتا متناسبي دارند ولي دكتر سپيدبخت و دكتر لطيفيان هر دو اضافه وزن دارند.
ايرج سمندرپور:خب دكتر!از دنياي زنان چه خبر؟
(معلوم است كه به دكتر سپيدبخت گوشه كنايه ميزند)
دكتر سپيدبخت: هر روز كه به كارم ادامه ميدم بيشتر بر اين عقيده راسخ ميشم كه زنان موجودات پر قدرت و در عين حال آسيب پذيري هستند.
در حالي كه مردها ضعيف و نود درصد احمق و متعصبند.
دكتر نيرومند: حالا تو ميخواي خانم بازي كني چرا اين قدر تو سر مردا ميزني؟!!!
دكتر سپيدبخت:كاشكي ميشد بزنم توي سرشون .مرتيكه 10 تا بچه داره باز زنش حامله اس.وقتي ميپرسم چرا؟ ميگه خدا نونشونو ميده!!
ايرج سمندرپور:خب!چرا زنه جلوگيري نميكنه؟
دكتر سپيدبخت:براي اين كه اگر اين كارو بكنه مرده فوري ميره سرش هوو مي آره.
دكتر لطيفيان:از مرده پرسيدن پرسيدن موقع سكس با زنت حرفم ميزني؟گفت آره اگه تلفن دم دستم باشه!
(همه ميخندند)
سمندرپور:حالا دكتر بگو ببينم هنوز هم دختراي خوشگل پيش تو ميان و تو هم دست رد..........
دكتر سپيدبخت: مزخرف نگو!تو داري به وجدان حرفه اي من توهين ميكني.به علاوه من همين طور كه شكمم نشون ميده
به اين نتيجه رسيدم كه فرق لذت خوردن نون خامه اي و سكس حداكثر ده درصده!!
تازه اين ده درصد نون خامه اي چندين حسن مهم داره:اولش اينكه رضايت طرف شرط نيست!دوم عملكرد شما مهم نيست!سوم همه جا ميتوني اين كارو بكني
تو ماشين تو پياده رو تو مغازه.چهارم اين كه نون خامه اي غسل هم نداره!
دكتر لطيفيان:اگر كسي پيش ما مياد فقط به خاطر پولمونه!پيش ما اگر ميان براي كيفيته!پيش جوونا اگر ميرن بابت كميته!
دكتر لطيفيان : شما چه كيفيتي تحويل ميدين كه بدون وياگرا سال به سال كاري ازت بر نمياد؟
دكتر سپيدبخت:آره يادتونه قبل از وياگرا هميشه ما حال زيباي خفته رو ميپرسيديم؟
.........
كامپيوتري كه توي خونه باهاش كار ميكنم يك كم قديمي شده. چند روز پيش قاطي كرده بود .دوستي پيشنهاد كرد بفروشمش با پولش 206 بخرم!!!!!
امروز يك مقاله توي روزنامه ايران خوندم كه اگر درست باشه واقعا ميتونم 206 بخرم(البته 50 سال ديگه)
رايانه ها عتيقه شدند
ديگر دوره اي كه به كامپيوترها ي قديمي به ديده حقارت مي نگريستند سپري شده,زماني بود كه با آمدن مدلهاي جديد مدلهاي قديمي كهنه و دل آزار ميگشت اما حالا صحبت از
عتيقه و گنج است. چون اكنون غبار تاريخ و زمان به اندازه كافي روي مدلهاي قديمي نشسته است.
هنوز اين عتيقه ها به گنج تبديل نشده اندو قيمت ها هنوز بسيار پايين است.اكنون اين كامپيوترها بين 5 تا 100 دلار معامله ميشوند. در ميان كامپيوترهاي عهد بوق
كامپيوترهاي گراني با قيمت 1999دلار هم يافت ميشود.ارزش اين عتيقه ها روز به روز بيشتر ميشود و حتي بعضي از نمونه هاي نادر قيمتهاي باور نكردني پيدا كرده اند,
به عنوان مثال كامپيوتر apple1كه توسط مرد شماره يك كمپاني اپل طراحي شده بود در سال 1976 در كاليفرنيا 666/66 دلار معامله شد اما همان كامپيوتر در سال
2000 در يك حراجي 25هزار دلار فروخته شد.به هر حال كامپيوترهاي با پيكربندي غير عادي يا مدلهايي كه براي اولين بار تحولي ايجاد كرده اند ارزش نگهداري
به عنوان عتيقه را دارند.
آقا نگهدارين!! خدا رو چه ديدين شايد بليط ما هم برد!!!!!!!!!!!!
...................................................................................................
يكي از دوستان تازه نامزد كرده ,خانمش اصفهان زندگي ميكنه,قبلا خيلي پسر تيزي بود,
ديشب شام رفته بوديم بيرون,8 نفر بوديم دور يك ميز نشسته بوديم,آقاي تازه داماد بغل دست من نششسته بود.
بچه ها هي تعريف ميكردن وميخنديدن ,اين هي به من ميگفت كه چي ميگن؟چي شده؟چرا؟!!!!!!!!!
آخرش گفتم : بابا جون مگه خودت نميشنوي؟!!!!!!!!
گفت : نه به خدا نميگيرم!!!!!!!!
اين بيچاره هنوز ازدواج نكرده گيرايي و شنوايي و حس جهت يابيش رو از دست داده واي به حال اون موقع كه ازدواج كنه!!!!!!!
راستي اينم بگم مونده توي گلوم!!
براي يك كاري رفته بودم نمايندگي سايپا داشتم با منشي صحبت ميكردم در باز شد 2 تا مرد اومدن داخل
از اون قيافه خفنا!! لهجه اين كرداي لب مرزعراق رو داشتن,از سرو لباس هم كه ديگه چيزي نميگم,
به منشي گفتن:زانتيا فروش نقدي دارين!!!!!!!!!!!!بعد در مقابل چشمان حيرت زده من ظرف 3 سوت همه پول ماشين رو نقد دادن و گرفتن.
وقتي رفتن يكي گفت: اينا اكثرا قاچاقچي هستن!!!!!!
ياد يكي از آشناها افتادم كه دكتراي مواد غذايي داره (البته الان سال آخره) و بعد از كلي درس خوندن يك رنو مدل 65 زير پاشه.
30 سالشه و تا الان يك سر درس خونده ,وهيچي هم نداره .
خوب امروز نشستم اين لينك هارو درست كردم .فقط نميدونم چرا بيشتر از اين تعداد لينك كه مينويسم قاطي ميشه.
كلي لينك ديگه بود كه دوست داشتم بزارم ولي نشدواين قسمتش رو بايد از يكي بپرسم.
...................................................................................................
همين كه ميدوني پدر و مادرت دوستت دارن, كه هميشه پشتت هستن, كه هر وقت خوردي زمين, هروقت دلت شكست, هروقت كارت گير كرد,
دستت رو ميگيرن و از جا بلندت ميكنن,
همين كه ميدوني يك داداش داري كه گاهي ميزنين به تيپ هم خونه رو ميزارين روي سرتون,
گاهي انقدر برات جك ميگه كه از خنده غش ميكني و گاهي برات غيرتي ميشه,
همين كه ميبيني دور و برت پر از آدمايي كه دوستت دارن,كه برات احترام قائلن,كه وجود تو براشون مهمه,كه تو رو فقط براي خودت ميخوان,
همين كه صبح بلند ميشي ميبيني داره بارون مياد و تو هوس ميكني پابرهنه بري توي حياط و روي سنگها راه بري,
همين كه ميتوني بدوي ,فرياد بزني,بخندي,گريه كني ,عاشق بشي,دل ببندي,اعتماد كني,
همه و همه كافيه كه حتي يك روز فكر مردن رو نكني,كه اشتياقت براي زنده موندن و نفس كشيدن و ديدن و حس كردن و ياد گرفتن,بيشتر بشه.
زندگي با همه مشكلات و سختي هاش,با همه شادي ها و لذت هاش معنايي دوباره پيدا ميكنه و براي آدمي مثل من دل كندن از زندگي خيلي سخته.
من جدا تصميم داشتم اين كارو بكنم ولي ديشب عزرائيل آنلاين بود باهاش مشورت كردم گفت: الان اصلا وقت مناسبي نيست.
هفته ديگه نامزدي دوستته و مراسمش به هم ميخوره اگر هم به هم نخوره همش گريه ميكنه و آرايشش به هم ميخوره
موقع امتحانات پايان ترم داداشته و ممكنه نتونه درس بخونه. فك و فاميل نميتونن از تهران بلند بشن بيان مراسم
تازه خودت رو بكشي دشمنات خيلي شاد ميشن.
منم به كوري چشم دشمنام تصميم گرفتم زنده بمونم.البته عزرائيل گفت الان بميري يك خوبي داره كه هر چي مار و ملخ و مورچه و ومارمولك
رفته خواب زمستاني !!! ميدونه من از اين جونورا ميترسم!!!!!!
...................................................................................................
بعد از تحرير: سم و پريدن از بلندي و زدن رگ و زير ماشين رفتن رو بيخيال بشين من مردش نيستم.
همين كه مدام بايد مراقب دور و برت باشي كه گولت نزنن، سرت كلاه نزارن، كيفتو قاپ نزنن ، بهت تنه نزنن
كه گير خفاش شب و كركس سياه و....نيوفتي...
همين كه نبايد عاشق بشي، دل ببندي، اعتماد كني، باور كني، قبول كني...
همين كه نميتوني بگي نه، نميتوني بنويسي،فراموش كني ، به خاطر بياري...
نميتوني داد بزني، گريه كني ، بخندي ، بگي ازت متنفرم!!!
همين كه بايد آدمهاي زيادي رو تحمل كني،همه رو راضي نگه داري...
همين كه به هركجا سر ميزني يكي دلش گرفته، همه احساس تنهايي ميكنن،
همين كه روز ها و ماه ها پشت هم ميگذرن و تو بدون اينكه ازشون چيزي بفهمي داري پير ميشي،
همين كه توي موهات موي سفيد پيدا شده،
همين كه نميتوني دستشو بگيري توي برفا قدم بزنين.....
همه و همه حالتو ميگيره،ناراحتت ميكنه ،همه اينا رو تحمل ميكني،
ولي اينكه بري خياطي ببيني لباسي كه قرار بوده هفته ديگه تو نامزدي دوستت
بپوشي به جاي اينكه بلند باشه كوتاه شده و خياط ر... توش،
ديگه غير قابل تحمله،
سعي نكنين منصرفم كنين، كامنت هم نذارين،من تصميم خودمو گرفتم،
لطفا يك راه بدون درد و خونريزي به من نشون بدين كه خودمو بكشم و جسدم
هم زياد از قيافه نيوفته (حدااقل بعد از مرگم خوشگل باشم).
...................................................................................................
نميدونم چند سال پيش بود،فكر كنم دوران راهنمايي بودم،مامان يك روز كتاب علويه خانم و ولنگاري (صادق هدايت)روي ميزم ديده بود و خونده بود،
كلي با پدرم دعوا كرد كه اجازه ميده فحش نامه بخونم ، بعد هم برش داشت و من از اون روز ديگه نديدمش،
شك نداشتم كه پاره شده رفته توي سطل آشغال ، تا همين چند روز پيش كه اتفاقي پيداش كردم،ديشب داشتم ميخوندمش كه مامان اومد توي اتاق
تا ديدش گفت:اه!اين فحش نامه رو كجا پيدا كردي؟!!!!
يك مطلب جالبي درمورد خيام در مقدمه كتاب ترانه هاي خيام (صادق هدايت) خوندم،
در مورد مسلك و مرام و اشعار خيام حرف ها و اختلاف نظرهاي زيادي وجود دارد،
بعضي او را لا مذهبي رند و شراب خوار ميدونند كه توبه ميكنه و صوفي ميشه و
بعضي هم او را شاعري ميدونند كه عشق و الوهيت را به لباس شراب و ساقي نشون ميده،
در كنار همه اينها خيام فيلسوف و رياضيدان و منجم هم بوده،
در اكثر كتابهاي معتبري كه در مورد خيام و توسط شاگردانش نوشته شده اسمي از اشعار خيام برده نشده،
گويا ترانه هاي خيام در در زمان حياتش به خاطر تعصب و جهل مردم مخفي بوده
و پس از مرگش منتشر شده كه داغ لامذهبي و گمراهي را برايش به همراه داشته،
؛((ميگويند خيام به اقتضاي سن ، چندين بار افكار و عقايدش عوض شده ، در ابتدا لاابالي و كاقر و مرتد بوده و
در آخر عمر سعادت رفيق راه او شده ،راهي بسوي خدا پيدا كرده ، شبي روي مهتابي مشغول باده گساري بوده
كه ناگهان تند بادي وزيدن ميگيرد و كوزه شراب روي زمين ميافتد و ميشكند،آنوقت خيام برآشفته به خدا ميگويد:
ابريق مي مرا شكستي ربي،
بر من در عيش را به بستي ربي،
من ميخورم و تو ميكني بد مستي،
خاكم به دهن مگر تو مستي ربي
؟
و خدا فورا او ار غضب ميكند و صورتش سياه ميشود، و خيام دوباره ميگويد:
ناكرده گناه در جهان كيست؟ بگو،
آنكس كه گنه مكرده چون زيست؟بگو،
من بد كنم و تو بد مكافات دهي!!
پس فرق ميان من و تو چيست ؟ بگو
.
خدا هم او را ميبخشد و قلبش روشن ميشود، اين افسانه بچه گانه اي است كه از روي ناشيگري بهم بافته اند،آيا ميتوانيم بگوييم
گوينده آن 14 رباعي محكم فلسفي كه با هزار زخم زبان و نيشخند هاي تمسخر آميزش دنيا و مافيهايش را دست انداخته،
در آخر عمر اشك ميريزد و از همان خدايي كه محكوم كرده به زبان آخوندي استغاثه ميطلبد؟؛))
در كارگه كوزه گري كردم راي،
بر پله چرخ ديدم استاد بپاي
ميكرد دلير كوزه را دسته و سر،
از كله پادشاه واز دست گداي!

اين كوزه چو من عاشق زاري بوده است،
در بند سر زلف نگاري بوده است،
اين دسته كه بر گردن او ميبيني:
دستي است كه بر گردن ياري بوده است
ديروز آنلاين شدم ديدم هست.پيغام دادم ،گفتم:كجايي؟چرا آفلاين نذاشتي؟
گفت:پدرم فوت كرد!!!،شوكه شدم، ميدونستم پدرش بيماره ، ميدونستم حالش بده، ولي فكر نميكردم......
نتونستم هيچي بگم،آخه چي بايد ميگفتم؟ تسليت ميگم؟متاسفم؟ آخرين غمت باشه؟
چي ...؟از توي اين نت لعنتي چي ميشه به كسي كه پدرش فوت كرده گفت؟ چه طوري ميشه احساس رو نشون داد؟
چه طوري ميشه گفت دوستت دارم، ازت متنفرم،بهت احتياج دارم،دلم برات تنگ شده،خسته ام،گرسنه ام،سرم درد ميكنه.......،
مگه ميشه؟همه اينارو بايد با چند تا آدمك نشون بدي!!!
مگه ميشه؟ به خدا نميشه!!!يا من نميتونم!!
حالم گرفته شد....،لعنت به اين اينترنت.....،از نت بازي خسته شدم،از بس به جاي قيافه آدما چند تا جمله ديدم خسته شدم،
از خوندن نوشته هاشون بدون اينكه بدونم كي هستن خسته شدم،از اين نقاب ها خسته شدم.....،
از اينكه همه خودشون رو پشت اين وبلاگ ها قايم ميكنن خسته شدم......،
ا
...................................................................................................
چند شب بود خوب نميخوابيدم،يك چيزي خيلي ذهنمو مشغول كرده بود،پتو ميپيچيدم دور خودم تا صبح كنار شومينه به حالت رياضت ميخوابيدم.
امروز كه اومدم خونه پدرم گفت:ديگه ميتوني راحت بخوابي!!لاششو پيدا كردم.
گفتم : كجا ؟گفت:پشت تخت!!!
خيالم راحت شد،براي اطمينان بيشتر تشك و بالشتمو با تشك و بالشت داداشم عوض كردم،حالا ميتونم راحت بخوابم،
ولي نه!!!!!!!اگر تخم ريزي كرده باشه چي؟؟؟؟؟؟
من فكر ميكنم
هرگز نبوده قلب من
اين گونه
گرم و سرخ;
احساس ميكنم
در بدترين دقايق اين شام مرگزاي
چندين هزار چشمه خورشيد
در دلم
ميجوشد از يقين,
احساس ميكنم
در هركنار و گوشه اين شوره زار يإس
چندين هزار جنگل شاداب
ناگهان
ميرويد از زمين.
من فكر ميكنم
هرگز نبوده
دست من
اين سان بزرگ وشاد;
احساس ميكنم
در چشم من
به آبشار اشك سرخگون
خورشيد بي غروب سرودي كشد نفس;
احساس ميكنم
در هر رگم
به هر تپش قلب من
كنون
بيدار باش قافله اي ميزند جرس.
آمد شبي برهنه ام از در
چو روح آب
در سينه اش دو ماهي و در دستش آينه
گيسوي او خزه بو، چون خزه به هم.
من بانگ كشيدم از آستان يإس:
-آه اي يقين يافته!
بازت نميدهم!
...................................................................................................
ابتدای صفحه