دیشب آمدند ، این بار با دو تا خانم و آقای مسن ، مرد با صدای ریز و گرفته اش عذرخواهی کرد که دوباره مزاحم شده اند ، گفتم مزاحمتی نیست ، به دختر لبخند زدم، لبهای باریک اش کمی به اطراف کشیده شد یعنی که لبخند زد...
زن مسن اول رفت توی اتاق خواب ، زن مسن دوم رفت آشپزخانه ، از آنجا که ایستاده بودم دیدم تک تک کابینت ها را باز کرد و سر کشید ، پشت یخچال را چک کرد ، از پنجره خم شد و حیاط خلوت را نگاه کرد ، انگار که دنبال کسی بگردد... دست آخر لب هایش را کمی به سمت راست کج کرد و گفت خیلی کوچیکه ...
زن مسن اول از اتاق بیرون آمد و گفت کافیه ، مگه چه قدر اثاث دارن
زن مسن دوم حمام و دستشویی را چک کرد ، از روی کارتن ها رد شد و تا ته پذیرایی رفت ، ایستاد ، به دیوار ها نگاه کرد و گفت باید رنگ بشه ... زن مسن اول کف دست اش را کشید به دیوار و گفت احتیاج نیست ، تمیزه ...
زن مسن دوم به ترک گوشه دیوار اشاره کرد و گفت نه این خیلی زشته ... نگاهی به من انداخت انگار که مقصر باشم.
هیچ وقت فکر نکردم که این ترک زشت است . بیشتر ترسناک به نظر میرسید هر بار که فکر میکردم این خونه با کوچکترین لرزش از اینجا میریزد پایین.
گفتم من اومدم بود ، از سربند زلزله تهران این طوری شده ، زن مسن دوم با تاکید بیشتر گفت باید رنگ بشه ، تازه عروس میخواد بیاد بشینه ....
نگاهم رفت سمت مرد و دختر که حالا دست های همدیگر را گرفته بودند ، خواستم بگم اینجا تنها بودم ، دور و برم شلوغ بود ، گریه کردم ، خندیدم ، سفر رفتم ... خواستم بگم اینجا برای من خونه خوبی بود ...
گفتم : به سلامتی .. تبریک میگم
...................................................................................................
عصری آمدند خانه را دیدند ، مرد در حدود 40 سال ، قد متوسط با کت و شلوار قهوه ای تمام مدت دست ها را به هم گره زده جلوی در ایستاد ، زن لاغر اندام و ریز نقش ، رنگ و روی پریده ، با مقنعه و مانتو شلوار مشکی و یک شاخه رز قرمز در دست تمام خانه را با دقت گشت ، پرسید چند متره؟
63 متر
تراس داره ؟ با دست اشاره کردم به در تراس ، تخت را دور زد پرده را کنار زد و نگاهی به تراس که به زحمت نیم متر در یک متر فضا دارد انداخت .
قبل از رفتن به درِ خانه ی بغلی اشاره کرد و گفت اینجا کی میشینه؟
گفتم که بیشتر مواقع خالی است و ساکنین اش مشهد زندگی میکنند ، پرسید آپارتمان خلوت و ساکتیه ؟
بعد من تمام دو سه روز گذشته را به جوابی که باید به این سوال بدهم فکر کرده بودم. باید بگویم که این بالایی دیوانه است و نصف شب اثاث خانه را میریزد به هم و صدای هوارشان تا صبح نمیگذارد بخوابید ... یا سکوت کنم و پولم را بگیرم و 5 سال زندگی را بگذارم اینجا و بروم و پشت سرم را هم نگاه نکنم ؟
چند ثانیه مکث کردم و گفتم بله آپارتمان ساکتیه ...

امروز صبح آقاهه زنگ زد و گفت میتونیم عصری با خانواده هامون بیایم خونه رو ببینیم ؟
...................................................................................................
شرکت ما دو جای پارک دارد که یکی را آقای مدیر استفاده میکند دیگری را آقای ک که هم از همه مسنتر است و حق آب و گل دارد اینجا، پارکینگ ساختمان سه طبقه و بزرگ است و خیلی جای خالی دارد ، نگهبانی دستور دارد مانع از ورود ماشین های غریبه به پارکینگ شود ، اما همه میدانند که جاهای خالی را در ازای روزی دو سه هزار تومان به غریبه ها اجاره می دهند ، من شاید دو سه ماهی یک بار یک روز ماشین می آورم و همیشه آقای نگهبان غر میزند ،
این چند روز از سر کار میروم دنبال خانه یا گاهی باید آقای پدر را ببرم دکتر یا همه اش باید بین خانه خودم و خانه برادرم و بنگاهی ها در رفت و آمد باشم ماشین بیاورم راحت ترم ، نگهبان دیروزی حرفی نزد ، نگهبان امروز گفت جای خالی نداریم ، جر و بحث نکردم ، رفتم سرجای آقای مدیر پارک کردم آمدم بالا ، از در شرکت وارد نشده به آقای ک گفتم زن نیستم امروز نرم پیش مدیر ساختمان و جریانِ این اجاره دادن های غیر قانونی این نگهبان ها را پیگیری نکنم ...
یک ساعت بعد نگهبانی زنگ زد که بیاین ماشین را جابجا کنین و بزارین یک جای دیگر ، پایین که رفتم نگهبان گفت که هر روز خواستین ماشین بیارین مشکلی نیست ... بعد من با چشم های چهار تا شده از تعجب برگشتم بالا و به آقای ک گفتم جریان چیه ؟ چرا یهو رفتارش عوض شد؟
آقای ک گفت: آخه من رفتم پایین بهش گفتم این خانم هر وقت اومد بزار یک جا ماشینشو بزاره ، این جوون ها که دیدی اعصاب ندارن کله شون هم کار نمیکنه میره پیش مدیر ساختمون شکایتت رو میکنه ها ...
...................................................................................................
ابتدای صفحه