در سال 1848 كه اولين مجمع جهاني حقوق زنان با شعار "مرد قادر نيست به تنهايي و
بدون ياوري و ياري زن ، نسل بشر را پيش ببرد"به كار خود پايان داد ، هوشمندترين
انديشمندان زمان هم فكر نميكردند كه در سال1920 به زنهاي آمريكايي حق راي داده شود،
حالا در اوايل قرن بيست و يكم زنها حقوق زيادي به دست آورده اند، اما هنوز احساس امنيت
نميكنند، از اين بدتر ،در طي تاريخ ، حتي برجسته ترين انديشمندان هم نظر خوبي راجع به زن
نداشته اند، افلاطون ، زن را "مرد منحط"ميدانست،كنفسيوس حكيم ميگفت:چيزي دشوار تر از
سر و كار داشتن با زنان نيست، ديدرو آزاديخواه معتقد بود كه زنها باطنا وحشياني بيش نيستند،
شوپنهاور ، زن را تجسم گناه و شهوت ميدانست، و نيچه اوج دغلبازي را نه در مردهايي امثال
تاليران بلكه در زن ميديد،و بالاخره فرويد ـ كه معتقد بود سيستم روانكاويش به مسايل جن و انس
و عالم و آدم پاسخ ميدهد ـ صراحتا نوشت : من بعد از سي سال تحقيق در مورد زنان نتوانستم
پاسخ دهم كه يك زن واقعا چه ميخواهد؟.
كم بودند اديب ها و دانشمنداني مثل كارل ماكس ، و قطب مخالفش ، جان استوارت ميل،
و شاتو بريان كه زنها را از منظري منطقي و احساسي شان و منزلت بدهند،
ميل كه بنيانگذار "انجمن ملي حق راي زنان" بود در سال 1866 كه نماينده پارلمان بود پيشنهاد
كردكه در قانون به جاي كلمه مرد از كلمه شخص استفاده شود، او در رساله معروفش كه در سال
1869 نوشت ، مسايل متعددي را مورد بررسي قرار داد ، اما بر دو نكته اساسي انگشت
گذاشت، : اول اينكه حتي عادل ترين و نيكخواه ترين مردان هم ممكن است در خانه رفتار شايسته اي
با زنش نداشته باشد، و دوم اينكه رضايت دادن زنها به تسلط مردها به دليل ضعف جسماني و جنسي
نه تنها دروغي بيش نيست ، بلكه اطاعت داوطلبانه زن از مرد ، نتيجه اقتدار فضاي تطميع و تهديدي
است كه مرد به صورت غير مستقيم و به شيوه القايي پديد مي آورد.
...................................................................................................
ابتدای صفحه