نمی دانم واقعا آنچه در خواب می بینیم قسمتی از رویاهایی است که در بیداری داریم ؟
سه شب است خواب می بینم دارم همه را کتک می زنم و به همه فحش می دهم.آنچنان
فحش ها آب کشیده و آب نکشیده ای که وقتی بیدار می شوم تا مدتی خجالت می کشم
سرم را از زیر پتو بیرون بیاورم.نیمی از این فحش ها را در عمرم از زبان کسی
نشنیده ام .فقط خدا پدر بعضی از کتاب ها را بیامرزد که اطلاعات آدم را تکمیل می کنند.


پ. ن : تعطیلات دیگه بسه. خواهش می کنم تموم شو.من دلم زندگی می خواد و کار و شلوغی و از همه مهمتر تنهایی
...................................................................................................
فکر کنم ساعت موبایلمو دو بار جلو بردم.چون صبح 8:30 بیدار شدم و 9 از خونه
بیرون اومدم ولی وقتی نشستم توی ماشین ساعت 8 بود.به جای اینکه مستقیم برم
شرکت راه افتادم الکی توی خیابون ها چرخیدم.اتوبان مدرس و چمران و ولیعصر
و بعد هوس کردم یه سر برم ولنجک ، که وقتی رسیدم و از ماشین پیاده شدم رسما
قندیل بستم.نزدیک 9:30 رسیدم شرکت و تا در اتاقو باز کردم گفتن مامانتون 3
بار زنگ زدن و نگران بودن.
سال 83 برای من سال آرومی نبود.فراز و نشیب زیادی داشت.کارمو عوض کردم.
خونه گرفتم.یک مقدار از دلتنگیهام کم شد.بزرگتر شدم.
در کنارش هم ساعت ها و روزهای زیادی را تلف کردم.
کارهای زیادی می تونستم ولی نخواستم که انجام بدم.هر چه که بود گذشت.دلم
نمی خواد برای 84 از الان شعار بدم . فقط می خوام توی ذهنم نگه دارم که باید
یک کم سرعتمو زیاد کنم تا زیاد از زندگی که زده دنده 4 و داره میره عقب نمونم.
...................................................................................................
برگشتم خونه.
خوشحالم كه امسال عيد آرومي داشتيم.بدون آن بدو بدوي هميشگي آخرين روزها
و ساعت هاي مانده به سال تحويل و بيشتر خوشحالم كه خيلي زود زندگي به روال
عادي خود برگشت.لحظه سال تحويل هم برخلاف هميشهه نه خواب بودم و نه زير دوش.
يادم بود شمع ها را روشن كنم و خيره بمانم به ماهي هاي ريز توي تنگ كه يكيشان دو روز بعد مرد.فردا مي خواهم يكي دو تا گلدان گل بخرم.مادربزرگم
مي گويد سبزي گلدان به خانه بركت مي دهد.به اميد آنكه امسال سال شادي
و سلامتي و بركت براي همه باشد.

حافظ هم حسابي خجالتم داد و گفت:
ز كنج صومعه حافظ!مجوي گوهر عشق
قدم برون نِه اگر عزم جستجو داري
...................................................................................................
امروز از شيريني فروشي گاندي كلي خريد كردم. موقع برگشتن سوار ماشين كه شدم صندلي عقب پسر جواني نشسته بود. من هم گفتم كه دو نفر حساب مي كنم چون با وجود آن همه وسيله اي كه داشتم ديگر جايي براي مسافر سوم نبود.بعد از پل هر دو با هم پياده شديم.تازه داشتم سبك و سنگين مي كردم كه با كدام دست كدام كيسه را بردارم و چه جوري تا خانه بروم كه صدايي از پشت سرم گفت من اينو براتون ميارم و قبل از اينكه اعتراضي كنم يا حرفي بزنم كيسه سنگين شيريني را برداشت و راه افتاد.تا سر كوچه بدون هيچ حرفي آمد و انقدر قدم هايش را بلند برميداشت كه تمام راه را دنبالش دويدم.سر كوچه هم قبل از آنكه من تشكر كنم رفت.
همه خانه را تميز كرده ام.روي فرش ها را شامپو فرش كشيده ام و مبل ها را با ملحفه سفيد پوشانده ام.عين خانه ارواح شده است.فقط مانده يك كيسه بزرگ آشغال كه تنبليم مي آيد 4 طبقه پايين ببرمش.فردا صبح قبل از رفتن دورتادور ديوار ها و حمام و دستشويي را سمپاشي مي كنم.حالا سوسك مرد مي خواهم كه جرات كند و پايش را اينجا بگذارد.
یکی از دوستانم می گوید اخلاق تو گند است.به جای گند البته کلمه دیگری را به کار می برد.
این دوستم معتقد است که اگر کسی قبلا وبلاگ مرا نخوانده باشد و با من برخورد کند این
اخلاقِ ... من حسابی توی ذوقش میزند.و از آنجایی که ایشان عادت ندارند از روی معده
حرف بزنند من هم نظرشان را قبول دارم. خلاصه اینکه به گمانم اینجا سگ بسته اند!!
...................................................................................................
لجم می گرفت وقتی میدیدم انقدر راحت از کنار مسایل و مشکلات می گذرد.
شاید هم برایش راحت نبود. اما همین که می توانست برای من نقش بازی کند کافی بود.
خودش می گفت باید فکرت را منحرف کنی. اگر بخواهی مدام به آدم هایی که دیگر نیستند
و خاطره هایی که تکرار نمی شوند و موقعیت هاییکه دیگر پیش نمی آیند و مشکلاتی
که دور و برت را می گیرند فکر کنی داغون می شوی.
می گفت تنها کاری که می توانی انجام دهی دانستن قدر آدمهایی است که برایت
باقی مانده اند و سعی در ساختن خاطره های خوب و جدید و کسب تجربه از
مشکلاتی که پیش می آید.
شهر ها و میدان ها و خیابان ها و کوچه ها و پارک ها و آدم ها و هر آن چیز که
در اطرافمان است می تواند تداعی گر خاطره ای تلخ یا شیرین باشد.
فرار از آنها در مدت زمان کوتاه ممکن است آسان باشد ولی در طولانی مدت آزاردهنده و
غیر ممکن می شود.
گاهی فکر می کنم تنها علت این همه سعی در حفظ رابطه های نصفه و نیمه
و آزاردهنده و ترس از بریدن همیشگی از آنها فقط ترس از پذیرفتن واقعیت است .
واقعیت تلخ و آزاردهنده ای که در آخر هم باید پذیرفته شود.
...................................................................................................
امروز جمعه بود.
يك جمعه مثل همه جمعه هاي ديگه
روزي كه تمام هفته انتظار آمدنشو مي كشي
روزي كه تمام هفته برايش نقشه مي كشي
امروز هم جمعه بود هم هوا ابري بود
نه از اين ابري ها كه دل آدم ميگيره
من هوس كردم برم پارك قدم بزنم
ولي كسي نبود با من بياد
اين بود كه نشستم توي خونه
و يك عالمه بستني توت فرنگي خوردم
به نظرم جمعه خوبي بود
...................................................................................................
دلم مي خواد يك روز
كه سلانه سلانه از سر كار برمي گردم
يك روز از همين روزهاي هميشگي
وقتي ميرسم دم در خونه
همين جوري كه دارم دنبال كليدم مي گردم
يكدفعه و بي هوا صدام كني
نه با اون لحني كه هميشه صدام مي كردي
نه
يك جورايي متفاوت صدام كني
جوري كه يكه بخورم و برگردم و ببينم كنار اون درخت نزديك در ايستادي
همون درختي كه شبها زباله ها رو ميزارن زيرش
هموني كه صبح ها اون كلاغه با پاهاي گنده اش ميشينه روش و غارغار ميكنه
هموني كه يه توپ پاره پلاستيكي به شاخه هاش گيركرده
خلاصه برگردم و ببينم تو كنار اون درخته ايستادي
اصلا هم لبخند نمي زني
بعد من اصلا نمي پرسم تو اينجا چي كار مي كني
اصلا هم صبر نمي كنم چيزي بگي
كليدو مي اندازم و در باز مي كنم و
ميرم توي خونه
اصلا پشت سرمو هم نگاه نمي كنم
قسم مي خورم
...................................................................................................
کسی پیدا نمیشه یه برنامه مسافرت مجردی برازه برای هفته دوم عید؟
بعد من هم با خودشون ببره؟
ثواب داره به خدا
پای مرگ و زندگی وسطه
بعدا نگین نگفتم!
...................................................................................................
سامسونت سنگینشو میزاره روی میزناهارخوری.شیشه رو میز 16 میل هم باشه همین روزها میشکنه.رختخوابشو به جای اینکه جمع کنه بزاره توی کمد شوت می کنه رو تخت من.استدلالشم اینه که وقتی شب دوباره می خوام روش بخوابم برای چی مرتبش کنم. 3جفت جوراب کثیفشم 4 روزه گوله شده کنار جا کفشیه.روزنامه هارو ولو می کنه کف اتاق بعد دیگه یادش میره جمعشون کنه.شلوارک و تی شرتشو میزاره روی کتابهای تو قفسه.حوله حماشمو آویزون میکنه روی دسته صندلی درست روی مقنعه من.اینه که هر روز صبح من میمونم و یک مقنعه چروک خورده.توی زیر سیگاری چوبی دکوری سیگار کشیده و سیاهش کرده.ظرف های ناهار و شامشو هم میزاره من برم بشورم. با این حال من این داداش یک متر و 94 سانتی شلخته بد اخلاقمو خیلی دوست دارم. مخصوصا وقتی خوابه.آخه کلا پسرها وقتی خوابیدن خیلی دوست داشتنی میشن!!البته فقط وقتی خوابیدن
...................................................................................................
يك وقت هايي درست زمانهايي كه دلم مي خواست حرف بزنم‏‏
درست زمانهايي كه بايد حرف ميزدم
درست زمانهايي كه نياز بود حرف بزنم
يا من خفه خون مي گرفتم
يا تو عين كش تنبون درميرفتي.
خوبيش به اينه كه حالا كه من حرفي براي گفتن ندارم خيلي ها هستن كه
مي تونم باهاشون حرف بزنم.
دیشب نزدیکی های 12 پیدایش شد.تازه مسواک زده بودم و آمده خوابیدن می شدم. گرسنه و خسته بود.شام نداشتیم و لاشه خشک شده سوسک هم هنوز وسط اتاق بود. پرسیدم فکر میکنی سوسک ها هم خواب زمستانی دارن؟ اگر این طور باشد باید فرض کنم که خواب زمستانی تمام شده و یکی یکی بیدار می شوند.
پایین تخت من دراز کشید و بدنش را کش و قوسی داد و گفت خیلی خسته ام.بیا قولنجمو بشکون. بلند شدم و دو پایی روی کمرش رفتم. قولنجش که شکست پرسید شام چی داریم؟ نه اینکه هنوز از بابت لازانیا دلخور بودم پتو را روی سرم کشیدم و گفتم تخم مرغ!
...................................................................................................
دلم می خواد ماهی قرمز بخرم.دو تا .از اون ریزاش.ولی نمی دونم تعطیلات که نیستم چی کارشون کنم.سبزه هم دلم می خواد داشته باشم.ولی بعد که یادم میوفته وقتی نیستم حتما خشک میشه دلم می گیره. یه مساله بامزه اینه که من هنوز عادت نکردم بگم خونه من.مثلا می خوام به دوستم بگم بیاد پیشم،میگم بیا خونه ما!حالا این ما کیه خدا میدونه.این دو روز خونه بودم.ماراتن گردگیری داشتیم.افتخار آشنایی با دوست پسر دختر خاله ام هم نصیبم شد.البته دختر خاله ام 15 سالشه.دیروز از عصر بارون میومد.موقع برگشتن تا قم بارونی بود و بعد هوا باز شد.دیشب خونه که رسیدم یه سوسک گنده درست دو متری در ایستاده بود و خیلی ریلکس شاخک هاشو تکون می داد.اونهایی که ترس منو از سوسک می دونن می فهمن چی کشیدم.یه قوطی پیف پاف خالی کردم روش با این حال تا 20 دقیقه بعد هنوز تکون می خورد.خودم از بوی حشره کش بیهوش شدم و تا صبح کابوس سوسکی دیدم. هنوز جرات نکردم جسد خشک شدشو بردارم.به اولین داوطلبی که حاضر بشود جسد یک سوسک خشک شده را به بیرون آپارتمان شوت کند یک شام خوشمزه جایزه داده می شود!

پ ن :
یک سوال از خانم ها : شماعیدی برای پدرتون چی می خرین ؟
یک سوال از آقایون : عیدی چی دوست دارین هدیه بگیرین؟
کاملا بی ربط ! چرا تولد من یاد رفت؟
...................................................................................................
امروز شد 6 ماه که این شرکت جدید هستم.مثل باد گذشت.
یعنی لعنتی همیشه مثل باد می گذره.
اوایل که این شرکت اومدم مدیرمون ازم خواست مقنعه سرکنم.بعدش یواش یواش
بیشتر با هم آشنا شدیم.با عقاید و تفکرات هم و اون یخ بینمون وا رفت.البته خوشم میاد
که مثل اون شرکت قبلی انقدر جو صمیمی نیست که همه از زندگی هم خبر داشته باشن
و به اسم کوچیک همدیگرو صدا کنن و تو سر و کله هم بزنن.دوست دارم محیط کارم
دیسیپلین داشته باشه و آدمها حریم دیگران را رعایت کنن. (معادل فارسی دیسیپلین چی میشه؟)
بعضی روزها هوس می کنم روسری سر کنم و آرایش کرده بیام سر کار.مثل دیروز.
همکارها لبخند می زنن و مدیرمون آخر وقت موقع خداحافظی میگه عصر خوبی داشته
باشین و خوش بگذره!من هم نیشخند میزنم و میزارم هر فکری دلشون می خواد بکنن.
بعد مثل هر روز پیاده از میرداماد راه میوفتم تا خونه.خوبیش به اینه که انقدر به خاطر
نزدیکی عید خیابون ها شلوغه و جمعیت زیاد که کسی توجهی به یک دختری که سلانه
سلانه راه میره با خودش حرف میزنه نداره.فکر کنم حالم خوبه .آره حالم خوبه...
...................................................................................................
دولول عزیزم
بیا
دلم برات تنگ شده
می خوام حسابی تمیزت کنم
این دفعه یک بسته گلوله بر می دارم
آخه مخ خیلی ها رو می خوام بترکونم
...................................................................................................
ابتدای صفحه