يك جايي دور و بر قلبم احساسش مي كردم ، گاهي به
صورت يك درد كوچك ، گاهي هم يك فشار گاهي هم ... يادم نمياد چه زمانهايي بيشتر ميشد ، شايد چون زياد بهش توجه نمي كردم ، امشب فهميدم ..... فهميدم يك مار كوچولو اونجا خوابيده ، يك مار كه اگر رشد كنه بزرگ ميشه و بزرگتر ، انقدر كه همه وجودمو بگيره ، اونوقت ديگه به اين راحتي نميشه از دستش خلاص ميشه مثل يك غده سرطاني كه همه جاي بدن ريشه دوانده و هيچ كاري از دست كسي بر نمياد ، چرا تا به حال به وجودش پي نبرده بودم؟ ، يادم نمياد چند بار قبلا اين احساس در من وجود داشته ، حتما زياد و مكرر ... چون جزئي ازوجود آدميه ... امشب ولي كاملا احساسش كردم ، حسادت را امشب كاملا حس كردم ... ...................................................................................................
اعصاب من شده مثل جاده دو طرفه ، همه توش ويراژ ميدن ،
من هم شدم پليس راهنمايي كه سر چها را ه مي ايسته و فقط نگاه ميكنه!! و براي باز شدن راه هيچ كاري انجام نميده ...يه چيزي تو !!!!مايه هاي لولو سر خرمني كه هيچ كلاغي ازش حساب نمي بره غذا پريد توي گلوم ، انقدر سرفه كردم كه اشك از چشم هايم سرازير شد، يادم افتاد آدم وقت خنده اشكش در مياد ، چاي هم كه ميپره گلوش باز اشكش در مياد ، غصه دار هم كه هست اشكش در مياد، عاشق هم كه ميشه اشكش در مياد ، دلش هم كه ميشكنه باز اشكش در مياد... ...................................................................................................
دروغ چرا ....دلم تنگ شده بود . وقتي رسيدم ، هيچ كس خونه نبود.
در را كه باز كردم همان بوي آشنا به مشامم رسيد ، بوي روغن چوب كه مامان براي براق شدن نرده ها مي زند.از پله ها بالا رفتم و به عادت هميشه توي آشپزخانه سرك كشيدم ، روي ميز يك تكه كاغذ نظرم را جلب كرد ، ؛ نتونستم بيام دنبالت..بايد ميرفتم دانشگاه ..اميدوارم آدرس خونه را فراموش نكرده باشي، اگر گم شدي بهم زنگ بزن...؛ زيرش نوشتم ؛ بي نمك ؛ و گذاشتمش روي ميز كه وقتي برگشت ببيندش . اتاقش مثل هميشه بوي تي شرت هاي نشسته و ادكلن هاي مردانه را مي داد . اتاق خودم با كمي اغراق مثل اتاق هاي قديمي در فيلم هاي انگليسي قرن پانزدهم شده بود . با دو ، سه ميليمتر خاك روي كتابخانه و ميز و كامپيوتر و ..... فقط تار عنكبوت كم داشت . شب پدرم گفت : جات خيلي خالي بود . داداشم گفت : كاش 2 ماه ديگه ميموندي!!!!! ...................................................................................................
توی اولین عکس آلبوم کودکی من مامان و پدر کنار هم ایستاده اند.
مامان پیراهن آبی بدون آستین به تن دارد و موهای خرمایی اش را دور صورتش ریخته است. یک دستش را سایبان صورتش کرده و دست دیگرش را روی شکمش گذاشته است . پدر با عینک بزرگ قاب مشکی و موی نسبتا بلند و شلوار لی دم پا گشاد (مد دهه 50 ) کنار مامان ایستاده است و لبخند بر لب دارد .پشت عکس نوشته شده 30 مرداد 1356 در عکس بعدی مامان با رنگ و روی پریده و چشممان گود افتاده روی تخت خوابیده و و پدر کنارش ایستاده است و توی بغل مامان لای یک پتوی سفید و صورتی من خوابیده ام . یک نوزاد با صورت قرمز پف کرده و چشم های بسته و دستهای مشت کرده . پشت عکس نوشته شده 1 شهریور 1356 و بدین گونه من زاده شدم!!!! ...................................................................................................
یادته ؟ من جیغ می زدم و شماها هی می رفتین جلوتر . جلوتر . انقدر که دیگه
باید روی نوک پاهایم می ایستادم و هی می پریدم بالا تا آب توی دهنم نره . پشت به موج و رو به ساحل می ایستادیم و زنجیر وار دست های هم دیگرو می گرفتیم . هی می گفتین موج که آمد بپرین بالا و بعد میامد . سنگین و غران .... می پریدیم بالا و یه جورایی روی موج می رقصیدیم . باد که شدید تر میشد موج ها هم بلندتر و خشمگینتر .. تازه اول با حالیش بود . یادت بود که همیشه پشت به موج وایسی وگر نه آب با شدت می زد توی صورتت و دهنتو که باز می کردی آب شور و تلخ یهو می ریخت توی دهنت .... و تا به خودت می جنبیدی موج بعدی ... اون وقت دیگه بازی نبود دیگه توی دستشو ن اسیر میشدی . پشت هم میومدن .. انقدر که چشمهات قرمز بشه و از شوری آب سرفه کنی . بزنی بیرون . بعد با شدت می کوبیدنت به سنگ ریزه های کنار ساحل انقدر که وقتی بیرون میومدی پاهای زخم و دست های خراشیده ات یادت می انداخت که دیگه با قوی تر از خودت شوخی نکنی. چرا یادم رفته بود ؟ دوباره زدم به آب یادم رفت پشت به موج پیش برم . یک دفعه زدم به موج . همون تلخی و شوری رفت توی گلوم . انقدر سوزوند که تا مدتها سوزشو تلخی رو توی گلوم احساس کردم . توی قلبم اما نه . به موقع نذاشتم پایین بره . پ.ن : از اشکالات نوشتن توی کافینت اینه که فرصت فکر کردن به نوشته ها را ندارم . ...................................................................................................
lanat be har chi bloggere zaboon nafahm!!!!!
...................................................................................................
يو هو
...................................................................................................
|
باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |