زنگ میزنم و در را برایم باز میکند ، اول سالن است که دورتادورش را صندلی چیده اند با یک میز ناهارخوری بزرگ ، یک گوشه اش هم نیمکت گذاشته اند و پشتی و مخده با سماور و فنجان که اگر کسی خواست خودش چای بریزد که بعید میدانم این دست های لرزان قدرت نگه داشتن استکان چای را داشته باشند ، دست چپ که بپیچم یک هال کوچک که میز پرسنل شیفت آنجا ست ، دورتادورش چند تا اتاق که داخل هرکدام دو سه تا تخت است و روی هر تخت یک پیرمرد.
گاهی عصرها میروم دیدن پدربزگ ام.
...................................................................................................

دنبال خونه میگردم ، با بودجه ای در حدود 20 میلیون رهن و تا 300 تومن کرایه هنوز موردی پیدا نکرده ام که مناسب باشد ، خیابان دبستان، حول و حوش میدان کتابی و جلفا بیشتر مد نظرم است. مورد های رهن و اجاره رقمی بالای 500 تومن برای اجاره میخواهند و بین 15 تا 20 تومن هم رهن ، دیروز هم یکی در دیباجی جنوبی دیدم که از برِ خیابان اصلی دیباجی نزدیک 30 دقیقه پیاده روی در کوچه پسکوچه داشت تا به خانه برسم که درست برِ اتوبان صدر بود ، به آقای بنگاهی گفتم اگر میگفتین برِ صدر بهتر نبود از دیباجی؟

سر و کله زدن با این مشاور املاک جماعت هم حوصله ای میخواهد که من ندارم ...
...................................................................................................
مامان هر روز میرود دیدن پدربزرگ ام ، پیاده از خانه راه میوفتد میرود تجریش ، بعد شریعتی را میرود پایین تا سر دولت ، مثل اینکه آدم لقمه را بگیرد دست راستش ، بعد از زیر پای چپ رد کند و از پشت سر بگذارد دهنش
...................................................................................................
داریم میریم دکتر ، از کوچه پایین خونه میخوام بپیچم توی خیابون اصلی ، یک پراید سر کوچه ایستاده و دو تا دختر کم سن و سال با موهای زرد که سی سانت بالاتر از سطح سرشان بسته شده و بقیه اش هم عین چوب جارو ریخته دور و بر صورتشان ، با پوستی که معلوم نیست از یک تپه کرم پودر مالیده شده انقدر سیاه شده یا از سولاریوم ، با دماغ های عمل کرده سر بالا داخل ماشین نشسته اند ، یک پرادو هم کنار پراید ایستاده طوریکه همان یک ذره راهی را که امکان داشت رد شد سد کرده ، دارن لاس میزنن ، پسر دستش را از پنجره اورده بیرون و گذاشته رو دست دخترِ ، دخترها غش کردن از خنده ، یکیشون سرشو تکون میده انگار که داره میگه نه ، اون یکی داره عشوه میاد ، بحث سر رد و بدل شدن شماره تلفن ِ انگار، سه دقیقه منتظر ایستادم ، چراغ میزنم ، توجه نمیکنن ، بوق میزنم ، اصلا برنمیگردند نگاه کنن ، آقای پدر خونسرد نشسته و هیچی نمیگوید، دست من بود با قفل فرمون می افتادم به جانشان ، با کلی عقب جلو رفتن به زور می اندازم توی خیابان اصلی و از پنجره باز داد میزنم خیلی خریننننننن
بقیه مسیر آقای پدر نصیحت میکنن که اصلا خوب نیست انقدر زود عصبانی میشی و آخه نمیگی تو بهشون میگی خرین اگر پسره هم میگفت خودت خری ، بعد یکی تو می گفتی یکی اون میگفت چی میشد ...
میگم بهتر! میرفتم پایین میزدمش ،
بعد تا برسیم دکتر آقای پدر دیگه هیچی نمیگه ...
...................................................................................................
آقای مدیر با درخواست خرید صندلی جدید موافقت نکرد ، آن طرف میز ایستاد و گفت صندلی شما که نوئه! گفتم 7 روز دیگر درست 5 سال میشود که من اینجا کار میکنم و دو سال قبلترش شما این دفتر را تاسیس کردین پس عمر این صندلی تقریبا به نوح میرسد ، خندید و گفت مشکلش چیه؟ گفتم غیژ غیژ میکنه ، گفتم سمفونی 7 بتهوون رو هر روز اجرا میکنه ، نشست روی صندلی و هر چی چرخید و عقب و جلو رفت به قول آن آقاهه در نوارِ خروس زری پیرهن پری صدا از سنگ و علف درآمد از صندلی در نیامد ... رفت و آمد و یک روغن دان گذاشت روی میز و گفت روغن بزنین خوب میشه ... عصبانی شدم ، بعد از این 5 سال قلقم دستش آمده ، میداند وقتی عصبانی میشوم حرف نمیزنم و اگر هم حرف بزنم یا حرف بزند توی چشمهایش را نگاه نمیکنم ... وقتی که رفت با خودم گفتم حالا که از صندلی نو خبری نیست از کار هم امروز خبری نیست ، مجله پیک تهرا ن را باز کردم و میان تعداد زیادی آگهی سالن های زیبایی و دکترهای جراح لثه و رستوران های مختلف چشمم افتاد به این آگهی

به عکس زیر دقت کنید ، اگر میخواهید قوس کمری شبیه به جناب ببر در کار تون دهکده حیوا نات ، پهنای بازویی شبیه به آرنولد وقتی که جوان بود ، باسنی شبیه به آنچه جنیفر لو پز بیمه کرده داشته باشید با این آقا تماس بگیرید ...


...................................................................................................
ابتدای صفحه