نرگس و پفک

عین شیر برنج روی مبل وا رفته ام. کیسه زباله را باید ببرم پایین و آب معدنی هم تمام شده . این موقع شب می تونم یک مانتو بپوشم روی بلوز و دامنم و روسری سر کنم و با دمپایی لخ لخ کنان برم تا سوپر دور میدان که تا بوق سگ بازه. گربه سیاهه کنار کیسه زباله زل زده به من. پایم را می کوبم زمین و پیشت می گویم، مثل فشنگ در می رود و میخزد پشت چرخ یکی از ماشین ها.
برادر بزرگه پشت دخل چشم هایش دارد دو دو می زند از خستگی و سوپر همچنان شلوغ است . آقایی از کنارم رد می شود، یک بسته چیپس برمی دارد و از یخچال هم یک ظرف کوچک ماست و فقط مانده که یک شیشه الکل سفید هم بخرد، کیسه اش را بلند می کند از بالای سر خانمی که ایستاده جلوی میز و دارد پول می شمارد و می گوید سعید اینو حساب کن می خوام برم نرگس الان شروع میشه، یادم می افتد که دستمال کاغذی خانه تمام شده، دو تا پودر رختشویی و دو قوطی شما برمیدارم با یک بسته صابون عطری برای دستشویی . برادر کوچیکه یک باکس آب معدنی می گذارد دم در و می پرسد ماشین دارین. سرم را به علامت منفی تکان می دهم. دختر بچه لاغری از دم سوپر داد می زند مامان زود باش نرگس شروع میشه، مامانش در فریزر را باز کرده و دنبال بستنی دایتی توت فرنگی می گردد. یک بسته تخم مرغ برمیدارم و یادم می افتد که نگذارم این یکی هم انقدر کنج یخچال بماند تا تاریخ مصرفش تمام شود. یک شیشه زیتون ، دو تا پاکت آبمیوه ، یک بسته سبزی کوکو ، دو تا تن ماهی و یک بسته نان جمعا می شود 14700 تومان. سه تا کیسه و یک باکس آب معدنی را با هر فلاکتی هست بلند می کنم و راه می افتم سمت خانه. از پشت سرم صدای قدم های تندی را می شنوم. مادر و دختر می دوند تا به نرگس برسند.


پ ن : خانم مسن همسایه میگه من این سریال نرگس رو فقط به خاطر این طفلکی پُفک که مُرد نگاه می کنم!
...................................................................................................
نصفه شب از خشکی گلو از خواب می پرم و توی تاریکی کورمال کورمال می روم آشپزخانه . عمو و خانمش توی هال خوابیده اند . بطری آب را میگذارم روی پیشخوان و در کابینت را باز می کنم تا لیوان بردارم .عمو عادت دارد توی خواب حرف می زند شاید هم خواب بد میبیند ، ناله می کند و زیر لب چیزهایی می گوید، خانمش از خواب می پرد و صدای آرامش را می شنوم که می گوید حمید جان عزیز دلم ، صدایش آرامتر می شود. خم می شوم و خودم را زیر لبه پیشخوان آشپزخانه قایم میکنم.صبر می کنم تا دوباره صدای نفس ها آرام شود و آب نخورده می روم توی اتاق.
پ ن : خجالت می کشم بگویم میان آن همه میوه و گوشت و مرغ و خرت و پرتی که مامان برایم فرستاده یک ظرف بزرگ انگور یاقوتی دون کرده هم بود. انگور یاقوتی دون کرده ...
...................................................................................................
جهت اطلاع بعضی ها که هنوز دنبال حرف های خاله زنکی بلاگی هستند و هی از این ور و آن ور سراغ میگیرند که این چرا این جوری نوشته و چرا اون جوری نوشته و جدی جدی حامله شده و از این حرف ها، می خوام بگم : :
ببین یک کم به خودت برس ، آدم خوب نیست آی کیوش انقدر پایین باشه.
پ ن : می خوای لینک بزارم که زیاد به مغزت فشار نیاری؟
...................................................................................................
این یکیو دیگه نمی خواستم ، چهار هفته ام بود وقتی فهمیدم. آمپول زدم، ایروبیک میرم، دولا و راست میشم، بار سنگین بلند می کنم، چسبیده از جاش تکون نمی خوره.
...................................................................................................
جمعه از ابر سیاه خون میچکه


تازه ساعت شده 4، هنوز تا شب کلی مانده. پایم را میگذارم روی مبل بغلی و ظرف آلوهای آبدار را می گذارم کنار دستم. ساعت 6، فیلم و آلوها با هم تمام می شوند، یک لیوان چای و نبات پای کامپیوتر می خورم و این ور و آن ور توی سایت ها سرک می کشم، ایمیلم را چک می کنم، یکی از دوستان چندتایی عکس از بچه های تکه تکه شده در بمباران های بیروت برایم فرستاده. آلوها توی دلم پیچ می خورند. ساعت 7:30، هنوز تا شب کلی مانده، تلفن را می گذارم پایین ، بالشت را شوت می کنم جلوی تلویزیون و می خزم زیر پتو برای دیدن فیلم بعدی، ساعت 9 با زنگ در از جا می پرم، قبل از اینکه جمله کلیشه ایِ کی می تونه باشه به ذهنم خطور کند ته دلم خوشحال می شوم که یکی سراغم را گرفته، گوشی اف اف را برمی دارم و پیش از اینکه بپرسم کیه یکی داد می زند آشغالاتونو بیارین پایین ماهونه ما هم یادتون نره.
...................................................................................................
: دو سه ماهیه باهاش دوست شدم، می خوام تو هم ببینیش نظرتو بگی
: میدونی من از اینکه خیلی روشنفکره و به همه چیز با دید باز نگاه می کنه خوشم میاد
: خیلی آدم پُریه، تو هیچ بحثی کم نمیاره
: ببین فقط جلوش حرفی از گلدکوئست و نتورک و اینا نزن قاطی می کنه
: راستی نگی من سیگار می کشم، خیلی بدش میاد
: بهش نگفتم که قبلا دوست پسر داشتم ، خیلی حساس و غیرتیه
: اون مانتو سفیدت رو هم نپوش از رنگ سفید بدش میاد
: باهاش بحث نکنیا ، از بحث اصلا خوشش نمیاد
: می دونی خوبیش به اینه که اصلا انتظار نداره من خودمو عوض کنم. منو همینجوری که هستم می پذیره
...................................................................................................
پنهان

پسر خطاب به مادر پیرش : توی خونه می مونی احساس تنهایی نمی کنی؟
مادر: فکر میکنی برم توی حیاط بشینم احساس تنهایی نمی کنم؟ تو توی مترو میشینی احساس تنهایی نمی کنی ؟
...................................................................................................
میان هفت نفر آدمی که امروز توی شرکت با هم درمورد حمله اسرائیل به لبنان صحبت می کردیم دو نفر معتقد هستند باید اسرائیل کل حزب الله و حماس را از میان ببرد،
حسابدارمان می گوید دم حزب الله گرم که موشک میزند به خاک اسرائیل و تازه کلی قند توی دلش آب شده بود که این موشک های رعد مال ایران هستند و من حالش را گرفتم و گفتم موشک های رعد مال سوریه است، یک نفر نگران شکم بچه اش است که دو روز است اسهال گرفته و رنگ پی پی اش یک روز زرد است یک روز قهوه ای مایل به سبز یک روز سبز لجنی و یک نفر هم مطمئن است که احمدی نژاد از پس همه چیز بر می آید، من دارم مد پاییزی لباس های شانل را نگاه می کنم ( واقعا بی ریخت هستند) ومدیرمان هم نگران گربه اش است که تازگی ها چشمش عفونت کرده!


...................................................................................................
خط تلفن همراهم را عوض کردم.
نشستم سر فرصت با همان خط قدیمی برای همه اس ام اس زدم . نمی دانم چرا با اینکه خیلی از کسانی که شماره هایشان را دارم گاهی اگر فرصتی پیش آید در قرار تئاتری که معمولا مریم بانی خیرش می شود میبینم یا بعضی ها را اصلا ندیده ام و تنها نشانه ای که ازشان در دنیای واقعی دارم یک شماره است و بس و چند نفری هم خارج از کشور هستند و شماره من به دردشان نمی خورد، باز هم دلم می خواست همه تلفنم را داشته باشند.می خواستم خیالم راحت باشد که اگر یک روزی اینجا نوشتم ماشینم تصادف کرده یکی زنگ بزند آدرس تعمیرکار بدهد، اگر نوشتم کسی از طب سوزنی چیزی می داند یکی زنگ بزند و آدرس دکتر بدهد، اگر نوشتم می خواهم بروم سینما کسی نمی آید چند نفر داوطلب همراهی شوند، اگر نوشتم می خواهم خودم را بکشم چند نفری زنگ بزنند بگویند بچه خفه شو بشین سر جات و از این حرفها.
پ ن : امیدوارم اس ام اس ها به دست همه رسیده باشد. البته خیالم راحت است که تلفن قدیمی دست مامان است و هر کس بخواهد می تواند راحت سراغ من را بگیرد.
...................................................................................................
جمعه شب

با دوستم قصد سینما رفتن داریم. در به در دنبال کسی می گردیم که همراهیمان کند. فون بوک دو تا موبایل را می گردیم ، فون بوک من پر از شماره فک و فامیل ودوستانی که سالی یکی دوبار هم همدیگر را نمیبینیم و فون بوک دوستم هم که عین بیابان برهوت خشک و خالی است.دست آخر تنها کسی که امکانش بود هوس سینما رفتن کرده باشد و بتواند آن موقع شب از خانه بیرون بیاید تلفن خانه اش قطع است و موبایل هم ندارد. ساعت 7 راه میوفتیم به قصد سینما فرهنگ. بلیط برای جمعه تمام شده. می رویم سمت پارک قیطریه. از همه جای تهران هوس کرده اند با دیگ و دیگ بر و قابلمه غذا بیایند پارک قیطریه. یک چادر هم زده اند میان پارک و یکی دارد تعزیه می خواند که بیشتر به نوحه خوانی شبیه است ، صدایش همه جای پارک شنیده می شود. میان آدم ها ویراژ می دهیم،هوا هنوز هم بس ناجوانمردانه گرم است، بی خیال پیاده روی می شویم وبر می گردیم توی ماشین. یکی دو تا کوچه آن ورترمیان یکی از آن ترافیک هایی که گره اش به این راحتی ها باز نمی شود گیر می کنیم. راننده ماشین روبرویی که حاضر نیست دو متر عقب برود خانمی است که به سگ گفته بیرون نیا من هستم. هوس می کنم با قفل فرمان بزنم شیشه ماشینش را پایین بیاورم، دوستم می گوید ریلکس باش. یک خیابان آن ور تر ماشین جلویی بی دلیل می زند روی ترمز. هر دو هوار می کشیم الاغغغغغغغغغغ ، به دوستم می گویم ریلکس باش. آدم ها عین دشمن های بازی آتاری می پرند وسط خیابان. مدام میگویم اینو بگیر، هوای اونو داشته باش، از راست یک پیکان قراضه می خواهد به زور ماشینش را جا بدهد میان ماشین ها، پژو مشکی از پشت دستش را گذاشته روی بوق.......

ساعت 10:30

سکوت و خنکی خانه حالم را یک کمی بهتر کرده، زنگ می زنم ببینم دوستم رسیده یا نه، صدایش مضطرب است. توی نیایش 20 تایی ماشین خورده اند به هم، یکی مرده و رویش پارچه کشیده اند.
...................................................................................................
قریب ده سال است که شب ها وقتی دوش گرفته و تر تمیز و تپل مپل با شکم سیر سرم را روی بالشت می گذارم تصمیم های بزرگ زندگیم را می گیرم و صبح ها وقتی پف کرده و خواب الود از خواب بیدار می شوم همه تصمیم های مهم زندگیم را فراموش می کنم.


انگار کاربن گذاشته اند بین روزهای زندگی ام.
تقویم را نگاه کردم دو هفته دیگر مانده تا آن دلیل زنانه برای دلتنگی و خستگی و عصبی بودن. دنبال دلیل دیگری برای این بغض ته گلو و اعصاب درهم و برهم می گردم.
...................................................................................................
عروسی
عمو سفارش کرد که هر چی دختر خوشگل دور وبرت سراغ داشتی بردار بیار. کلی گشتم تا یک دختر خوشگل بیکار پیدا کردم و بعد از کلی منت کشیدن و خواهش و التماس راضی اش کردم برویم ولایت ما عروسی.مامان برای پنج شنبه شب جوان ها را دعوت کرده بود آخرین شب مجردی داماد را جشن بگیرند. از راه نرسیده کشیدمان به کار.
رفیقم در نقش Wedding Planner مسئول تزئین ظرف حنا و میوه و میز و اینها شد. وسط مهمانی که الکل کارش را کرده بود و دیگر همه روی هوا راه می رفتند دوستم گفت باید داماد با حنا یک قلب بکشد کف دست عروس. دیدیدم این دامادی که ما می شناسیم یک ساعت طول می کشد توجیه شود قلب را چه طور باید بکشد. بی خیال شدیم و به همان گذاشتن حنا روی پول کف دست و پرت کردنش رضایت دایدم.هی خوندیم حمید رو بردن هی هی ...
عاقد تا وارد مجلس شد و خانم ها را دید عقب عقب رفت بیرون و گفت با این حجم گناهی که در هوا موج می زند نمی تواند خطبه عقد را جاری کند. همه دامن هایشان را کشیدند روی سرشان تا عصمتشان حفظ شود. یک ربعی حاج آقا ناز کرد تا دختر ها پشت شانه پسرها و پرده و مبل و میز و صندلی قایم شدند و حاج آقا راضی شد.
طبق معمول عروس بار اول رفته بود گل بچینه بار دوم هم رفته بود گلاب بیاره . نمی شود یک بار مثلا یکی برود سبزی بخرد؟
از آنجایی که ما هر 10 سال یکبار توی فامیلامان یکی هوس می کند ازدواج کند و زیاد با ترتیب مراسم و اینها آشنا نیستیم مانده بودند سر عقد اول باید حلقه دست کنند و بعد عسل دهن هم بگذارند یا اول عسل دست هم کنند و بعد حلقه دهن هم بگذارند!!
حاج آقا به اندازه یک درس سه واحدی معارف اسلامی در مورد حجاب و گناه و جهنم و آتیش و جیز شدن و اینها حرف زد. آخرش دیگر از آنجایی که ما نشسته بودیم زمزه های بسه دیگه چقدر زر میزنی و گورتو گم کن و یکی اینو بندازه بیرون و مرتیکه خفه شو و گمشو بیرون می خواییم برقصیم و اینها به وضح شنیده میشد.
هوا بس ناجوانمردانه گرم بود.
هی اندی خوند خوشگل ها باید برقصند و هی ما توی رودربایسی رقصیدیم.از الان تا اطلاع ثانوی دیگر فقط زشت ها برقصند.
آخرین خبرهای شنیده شده از افرادی که در جشن حضور داشتند 100 درصد کوفتگی پا و کمر و 24 ساعت خواب مطلق است.
...................................................................................................
داماد 41 سالشه ، عروس هم 31 سالشه ، باید اول زندگی پولاشونو جمع کنن خونه بخرن. می خوان بچه دار بشن.
اگر وام مسکن بگیرند 25 سال باید قسط بدهند. با احتساب عمر مفید مدل ایرانی فکر کنم وقت کم بیاورند.
...................................................................................................
صدای شرشر آب می آمد از جایی، غلت زدم به چپ سردی چوب لبه تخت پوست کمرم را مور مور کرد. غلت زدم به راست و پتو را کشیدم روی کمرم و پاهایم را جمع کردم تو شکم ، قبل ازاینکه دوباره غلت بزنم میان خواب و بیداری یادم افتاد که بعدش دیگر هیچ چیز نیست جز فضایی خالی و بعد هم زمین سفت. آغوش گرم را فقط خواب دیده بودم.
...................................................................................................
Network Marketing
: زنگ زدی گلناز؟
: مگه نگفتم زنگ بزن حالشو بپرس.
: یک کم اون اخلاق گهتو درست کن زنگ بزن به این دختره.
: ببین باهاش دوست شو. دوست و رفیق زیاد داره. یک کانکشن میزنیم بین بچه های پلی تکنیک.
: تو به دماغش چی کار داری، پورسانت که گرفت دماغشم عمل می کنه.
: مگه گفتم برو خواستگاریش؟ مناسبت نمی خواد که . زنگ بزن بگو می خواستم حالتو بپرسم. یک کمی هم مهربونتر باش. بگو مثلا جمعه بیا بریم کوه یا ناهار دعوتش کن بیرون.
: چلمنگ آخه دوست شدن با یه دختر انقدر ناز و ادا داره؟
: نترس عاشقت نمیشه. اگر شد اون با من. توجیهش می کنیم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه