فارغ از هیاهوی آخرین روز کاری نشسته ام پشت میز ... از صدای ترقه و نارنجک هم خبری نیست ، مغازه های دور و بر هم مثل سالهای پیش تعطیل نکرده اند ، چهارشنبه سوری چی شد پس؟

این اولین سالی است که تعطیلات عازم ولایت نیستم ، روز اول فروردین عازم استانبول هستیم ، هرچند من تا به چشم خودم بلیطها را نبینم باور نمیکنم ...
همین الان عطسه زدم ، این یعنی خوب است یا بد ؟ یعنی میرویم سفر یا باید تعطیلات را اینجا یک قل و دوقل بازی کنیم ؟

....
...................................................................................................
قبل ترش دراز کشیده بودم روی پتوهای پهن شده جلوی تلویزیون و زیر نور آفتابی که از پنجره می تابید بدنم را کش می دادم ... از آن صبح های آرامِ بی خیالی بود ، همان موقع ویر تمیز کردن خانه آرام آمد و نشست روی شانه چپ ام ، غلت زدم تا نگاهم نیوفتد به پرده که زمانی لیمویی بود و حالا به قهوه ای کم رنگ می زد .
ویر تمیز کردن از روی شانه چپ یواش یواش خودش را رساند به چشم ها و چه فایده که هی پلک ها را بهم فشار بدهم ،
القصه که صبح جمعه ای خانه را ریختم به هم ، عصر نشده ویرِ به همان آرامی که آمده بود رفت و تا الان دیگر برنگشته ، من ماندم و یک خانه کن فیکن شده....
آیا یاری کننده ای هست ؟
باغچه حیاط خانه همان طور لخت و پتی و زشت مانده ، نه جوانه ای ، نه بنفشه ای ، نه سنبلی ...
اما این شاخه هه به گمانم از سرمای زمستان جان سالم به در برده و جوانه زده است.
...................................................................................................
من رای می دهم
تا شعاع 10کیلومتری آدم های دور و برم انتخابات را تحریم کرده اند. آیا حکومت به ..مش هست ؟


...................................................................................................
از رنجی که می بریم ‏
دوشنبه هفته پیش بود ،
ساعت از یک صبح گذشته همسایه طبقه بالا دیوار را با دریل سوراخ میکرد ، صدای ضربه هایی که به دیوار میزد سقف را میلرزاند ، سرم را روی بالشت فشار می دادم ، گوش هایم را می گرفتم ، چاره نمی کرد ...
بار اول و دوم اش که نبود
رفتم بالا ، آرام در زدم ، در را باز کرد یک وری ایستاده بود و دکمه های پیراهنش هم تا نیمه باز بود .. گفت چیه ؟
گفتم : ساعت از 1 گذشته الان وقت مناسبی برای دریل کاری نیست ...
گفت : به تو چه ... هر وقت دلم بخواد دریل میزنم ...
فکر کنم آن موقع هاج و واج ایستاده بودم چند لحظه ای ... طنین کلمه های بعدی اش خون را ریخت توی کاسه سرم
گفت : تو خودت فاسدی ، مشکل منکراتی داری .. یک بار دیگه بیای دم خونه زنگ میزنم بیان جمع ات کنن ببرن
از شوک که درآمدم داد زدم ، گفتم اونی که مغزش فاسده تویی ، گفتم بی پدر و مادر ، گفتم بی شرف ... بی پدر ومادر ... بی شرف
باید همان موقع میزدم توی دهن اش ، باید دستم را بلند میکردم میخواباندم توی گوشش ...
نزدم
ترسیده بودم
زنگ زدم به کاوه ، برادرم را انداختم جلو که بگوید این خانه مرد دارد ... که بگوید دهان گنده ات را ببند و زر زر نکن ....
تمام این هفته خشم ام ریختم توی خودم ...
یک هفته گذشته اما به اندازه یک سال روی قلبم سنگینی می کند .
حالا تو همه روزهای سال را روز زن نام بده
...................................................................................................
لک لک ها بر بام

خوش به حال بچه های شرا که آخر لک لک ها را آوردند به دهشان
...................................................................................................
چگونه مجانی سفر برویم یا به قول شبنویس چگونه از پدرو مادر خود یک سفر بکَنیم ؟
شیراز که بودم مامان زنگ زد و گفت برای آخر هفته اول اسفند برنامه سفر کیش گذاشته ایم ... هستی؟
"بعد من نمیدانم این چه صیغه ای است که پای سفر رفتن و کرایه خونه دادن و کادو خریدن برای فک و فامیل و ادای احترام به عمه و خاله و دایی و عمو که میشود من یک فرد مستقل هستم و خودم باید به تنهایی وارد عمل شوم و هزینه هایش را تقبل کنم ، اما هر وقت دیگری من هنوز متعلق به خانواده هستم و باید تصمیم گیری هایم تابع تصمیم های آنها باشد ..."
این سفرکیش تابع قانون اولی بود .
گفتم : نمیام پول ندارم ...
مامان که به راحتی کوتاه نمی آید که ... اول یک تیکه ار اکی پراند که اگر با دوستات می خواستی بری پول داشتی ، حتما دوست نداری با ماها بیای سفر؟
این از آن جملاتی است که به قول کاوه حداقل یقه سه تا پیراهن را برایش باید پاره کرد...
من یک چرخش به موضع ام دادم و گفتم اتفاقا خیلی دلم میخواد بیام و دوست دارم با شماها باشم .. ولی پول ندارم ...
مامان گفت : خوب من بهت قرض میدم قبل از عید بهم برگردون ...
گفتم : نمیتونم
گفت : خوب بعد از عید بهم برگردون
گفتم : نمیتونم
گفت : خوب در سه قسط بعد از عید بهم برگردون
گفتم : نمیتونم
گفت : هر وقت داشتی تا آخر سال دیگه بهم برگردون
گفتم : نمیتونم
گفت : بابا جان اصلا مهمون من و پدرت باش
گفتم : خوب از اول میگفتین ، میام
اما کیش
به درد خرید نمیخورد ... ( به نظر من البته)
به همراه عمو و خانم اش می رفتیم بازار پردیس ، جنس ها همه مارک دار و قیمت ها بالا ... غر می زدیم ...
میرفتیم بازار زیتون ، جنس ها در پیتی و قیمت ها پایین ... غر میزدیم ...
به این نتیجه رسیدیم که ما جنس های بازار پردیس را می خواهیم با قیمت های بازار زیتون ... ترکیب بی نظیری میشود...
یک مشکل کوچیک دیگر هم وجود داشته و دارد و خواهد داشت به گمانم ، سایز .... نمیدانم چرا من تصور میکردم درسته که در تهران لباس سایز من به راحتی پیدا نمی شود اما بروم کیش حتما پیدا می شود ، شاید هم انتظار داشتم سایزم سه روزه آب برود... آب نرفت هیچ .. فکر کنم به خاطر رطوبت هوا یک کمی هم جا باز کرد.

مناسبت ترین جا برای استراحت و ریلکسیشن است.
تا دل آدم بخواهد همه چیز آرام بود ... از ترافیک ، ازدحام ، بوق ، سر و صدا ، ماشین گشت و کلا جمهوری اسلامی خبری نبود ... فقط دیدن عکس گنده احمد ی نژ اد وسط یکی از بلوارها برای چند ثانیه ای حالمان را گرفت....

درست است که جزیره است ولی جزیره سر گردنه قرار دارد .
آب معدنی کوچک 500 تومن ،یک ظرف کوچک فالوده 1500 تومن،یک پرس چلو کباب معمولی 14 هزار تومان ، دو تا موز + دو تا پرتقال 4 هزار تومان
شاندیز صفدری را فراموش نکنید ...
نفری 20 هزار تومان پیاده شدیم ، از ساعت 9:30 شب با موزیک زنده که ترکیبی بود از ارگ و جاز و ویولون و تنبک و طبل و عود و نی و نی انبان ( درست نوشتم ) و یک 6-7 تایی خواننده ، زدیم و رقصیدیم تا ساعت 2:30 صبح ، جمعیت اجازه داشتند جیغ بزنند ، سوت بزنند، دست بزنند ، بشکن و بالا بیاندازند و تمام تن و بدنشان را قر بدهند با این شرط که باسن مبارک از روی صندلی بلند نشود.
آب و هوایش به شدت دو نفره است
از آنجا که آب و هوایش به شدت بوس وبلغی است و نود درصد آدم ها هم دو نفره آمده اند سفر ، اگر تنها سفر کردید یک بسته فلوکسیتین همراه خودتان ببرید.

فکر کنم این آخرین سفر سال 86 بود دیگر ...
...................................................................................................
ابتدای صفحه