دیشب بعد از مدتها خواب دیدم.خوابی کاملا واضح.نه مثل همیشه که صورتهای آدمها
محو هستند و مکانها نامشخص.اینبار کاملا واضح خواب دیدم که از سر کار به خانه
برگشته ام.منظورم از خانه همان خانه خودمان است.نه این خانه و نه آن یکی خانه ای
که هنوز اسباب کشی نکرده ام(خودم هم گیج شدم)
بگذریم.خواب دیدم که به زور می خواهند شوهرم بدهند.به مردی که هنوز ندیده بودمش.
کلی جیغ و داد کردم. شانس آوردم با زنگ بی موقع تلفن از خواب پریدم.فقط کمی دلم سوخت.
اگر 30 ثانیه دیر تر زنگ خورده بود صورت شوهرم را می دیدم.
...................................................................................................
من فقط 27 سال دارم.
دیشب یادم افتاد .همان موقعی که عدس پلو می پختم.عدس پلو با گوشت قلقلی سرخ شده و کشمش.
همان موقع یادم افتاد که فقط 27 سال دارم.و اگر فرض بگیرم که سرنوشت برایم حداقل 50 سال
بریده باشد هنوز 23 سال دیگر فرصت دارم.یا حتی اگر 30 سال حداکثر عمر من باشد هنوز
3 سال دیگر فرصت دارم.همان موقع فکر کردم چه قدر احمقانه است که این روزها
می نشینم گوشه ای و نگران آینده ای هستم که هنوز نیامده و شاید هم نیاید.
...................................................................................................
گرفتم.دیروز عصر .همان زمانی که ربنای شجریان از رادیو پخش می شود.
مامان امضا کرد. پدر امضا کرد و من برای یک سال صاحب خانه شدم.
خانه ای در طبقه چهارم آپارتمانی 5 طبقه با دیوارهای بلند و نمایی از سنگ های سبز و مشکی.
ساختمانی که از این پس باید روزها و شب های بسیاری را به تنهایی در آن سر کنم.
نمی دانم چرا از شوق و ذوق افتاده ام. دلتنگ و عصبی هستم.
کمی ترسیده ام.مدام به این فکر می کنم که چگونه این شبهای بلند زمستان
را تنهایی تاب آورم.
ترکیب جالبی می شود شبهای بلند و طولانی زمستان و تنهایی من.
...................................................................................................
هفته پیش بعد از 5 روز متوالی دنبال خونه گشتن بالاخره مامانم از یکی از خونه ها
خوشش اومد که خوشبختانه با بودجه ما هم جور بود.اما صاحب اصلی خونه هنوز برای
امضای قرارداد نیومده و من از فکر اینکه دوباره راه بیوفتم توی خیابونها و خونه های
بزرگ و کوچیک و تاریک و روشن رو ببینم مور مورم میشه.تا این زمان واژه های
مستاجر و اجاره خونه برام معنی نداشتن.11 سال اول زندگیم تو یک آپارتمان از یک
مجتمع8 واحدی گذشت که یه تراس بزرگ مشترک بین واحدهای هر طبقه داشت.جایی که
محل همیشگی بازی های دوران بچگی من بود.15 سال بعد هم توی همین خونه ای که الان
ساکنش هستیم گذشت که مشخصه بارزش داشتن پنجره های بزرگه که 3 طرف خونه مون
قرار گرفتن طوری که تمام روزنور توی خونه پخش شده.شاید به همین دلیل
هنوز به پنجره های کوچیک و اتاق های نیمه تاریک آپارتمان های تهران عادت نکرده ام.
توی خونه خومون بلند صحبت کردن و داد فریاد راه انداختن و دنبال هم کردن من و داداشم
کاملا عادی بود.انقدر که پدرم می گفت 7 تا بچه به اندازه شما 2 نفر سرو صدا ندارن.اینجا
کم کم دارم یاد می گیرم از پله ها آروم بالا و پایین برم.توی راه پله ها بلند صحبت نکنم.
توی خونه آروم راه برم.صدای تلویزیونو بلند نکنم.دیر وقت حمام نرم.در اتاقو به هم نکوبم
و از همه مهمتر با صدای بلند آواز نخونم.
...................................................................................................
2 روز پیش صبح که پیاده از میدون ونک به سمت میرداماد می رفتم دیدمش. تقربیا 70 ساله با کت و شلوار سرمه ای رنگ و رو رفته و عرقچین .از همونهایی که حاجی ها وقتی از مکه میان سر میزارن.یک تیکه کاغذ کوچیک دستش بود.جلوتر از من کاغذ را به آقایی نشان داد و چیزی پرسید.مرد عجله داشت.نگاهی به کاغذ انداخت سرشو به علامت نه تکان داد و رفت.رسید به من گفت خانم .لهجه غلیظ لری داشت. من از خرم آباد اومدم.این آدرسو بهم دادن.روی کاغذ با دستخطی بچه گانه نوشته شده بود تهران،بالاتر از میدان ونک،فرماندهی نیروی انتظامی،سردار قالیباف.نمی دونستم چی بگم. گفت : بهم گفتن برم پیش سردار.گفتم پدر جون سردار وقت نداره شما رو ببینه.با لحن کاملا مطمئنی گفت نه خودش گفته منو می بینه.پسرم رفته سربازی گم شده. سردار کارمو راه می اندازه.گفتم که از مغازه دارها بپرسه.شاید بدونن کجا باید بره. با تاخیر رسیدم شرکت و وقتی مشغول کار شدم پیرمرد کاملا یادم رفت.عصر موقع برگشتن دیدمش که روی سکوی کنار گلفروشی نشسته بود .با چهره ای خسته و شانه های خم شده.از جلوش که رد شدم شنیدم که با خودش می گفت سردار کارمو راه می اندازه.
...................................................................................................
بس که دلگیر شدی از نگفتنهام
رفتی یک روزی تو بی حرف و کلام
ای دریغ
نخوندی هیچ وقت تو نگام
تو رو دوست دارم
تو رو خیلی می خوام
...................................................................................................
ابتدای صفحه