بحران آب را جدی بگیریم
بی برو برگرد امسال از نظر میزان بارندگی سال خشکی است ... استان های خوزستان و فارس از خیلی پیش درگیر کم آبی بوده اند. سطح آب بیشتر سد ها هم نسبت به همین زمان در سال های گذشته خیلی پایین تر است.

در بیشتر کشور های پیشرفته آبی که وارد فاضلاب ها می شود مجددا تصفیه شده و وارد شبکه شهری می گردد.در شهری مثل لندن این کار گاهی تا چهار بار هم اتفاق می افتد، البته به خاطر وجود املاح زیاد عملا آب لوله کشی برای شرب استفاده نمیشود...
اما در ایران
تصفیه آب در ایران هزینه های زیادی دارد، هزینه ای که شرکت های آب منطقه ای از مشترکین دریافت می کنند عملا جوابگوی هزینه های خرید آب از تصفیه خانه ها نیست. همیشه هم میزان آب خریده شده با آب فروخته شده برابری نمیکند که این به علت هدر رفتن آب به صورت های مختلف است که اصطلاحا آب به حسا ب نیامده نامیده می شود.

بگذریم... مشکل فعلا کمبود آب است که تا چند وقت دیگر گریبان تهرانی ها را هم میگیرد.
بد نیست فرهنگ مصرف آب را عوض کنیم. من چند نکته که به نظرم می آید می نویسم

1- یک لیوان آب برای مسواک زدن کافی است ، فوقش دو لیوان ... شیر آب را باز نکنید و همان طور که دارید مسواک میزنید محو کجی دماغتان و جوش های سر سیاه روی پیشانی و موهای سفید شقیقه شوید .
2- هنگام دوش گرفتن بعد از خیس کردن بدن و زمان لیف کشیدن شیر آب را ببندید... دیگر آن دوران که یک ساعت توی حمام کیسه میکشیدند گذشت ... برای کسی که هر روز یا یک روز در میان دوش میگیرد لازم نیست که یک ربع زیر آب داغ بایستد تا چرک های تنش ور بیاید.
3- آبی که از شستشوی سبزی و میوه باقی می ماند برای آبیاری گلدان ها استفاده کنیم .
4- کسانی که شلنگ میگیرند دستشان و با آب لوله کشی هر روز حیاط را میشورند و یک ساعت باغچه آب می دهند و دیوارها را خیس میکنند که بوی خاک بلند شود و حال کنند، ایشالله که امسال روزی دو ساعت هم در شبانه روز آب نداشته باشن. ( من بیشتر مواقع تذکر میدهم ولی همیشه هم این جمله را جواب می شنوم که آب مصرف میکنیم پولشم خودمون میدیم.)
( خدا رحمت کند مادربزرگم را ... روزی 17 بار حیاط و 24 بار جلوی در خانه را آبپاشی میکرد، طوری که وقتی از پیچ کوچه میپیچیدیم و جلوی در را خشک میدیدم می فهمیدیم که مادربزرگ ام خونه نیست.)
5- اگر مثل من عادت دارید ظرفها را دو روز بعد در حالی که باقیمانده غذا و چربی روی آنها ماسیده بشورید ، بهترین راه این است که ابتدا یک کتری آب جوش بیاورید و روی ظرفها بریزید تا چربی ها از سطح ظروف کنده شوند.
هنگام شستن ظروف آب را مدت طولانی باز نگذارید.
6- قبل از جواب دادن به تلفن شیر آب را ببندید.
7-اگر مثل من مامانی دارید که عادت دارد چپ و راست سیفون دستشویی را به مدت نیم ساعت باز میگذارد و می رود .... خوب بهتر است با مامانتان کل کل نکنید.
8- شبی دو رکعت نماز باران بخوانید ... جواب نمیدهد البته ، ابرها بی دین و ایمان تر از این حرفها هستند!
...................................................................................................
از درخت نرو بالا ، پاهات خراشیده میشه...
1-دو پنج شنبه گذشته را با مانا و جودی رفتیم درکه، نسبت به دربند محیط بهتری دارد ولی چیزی که خیلی ناراحت کننده است حجم آن همه کیسه و بطری آب معدنی و آشغال چیپس و پفکی است که هر گوشه و کناری افتاده است ، همان آدم هایی که بیشترشان تحصیل کرده هستند ، کفش و کیف و مانتو و شلوارشان باید مارک دار باشد و کلی ادعای شعور و فرهنگ دارند آشغال هایشان را به جای انداختن در سطل هایی که اتفاقا زیاد هم آن دور و بر هست پرت میکنند داخل آب یا روی زمین یا پشت تخته سنگ ها ...

2- در راه برگشت یک جا نشستیم و چای خوردیم ... صدای آرام ریزش آب ، نور خورشید که از میان برگ های درخت ها سرک می کشید و صدای موسیقی .... خدا را شکر که از بوق وصدای ماشین خبری نبود...

3 - پنج سال است تهران زندگی میکنم ، بارها برای خوردن ناهار یا شام درکه آمده بودم ولی شاید چهار بار هم بالاتر از رستوران های میدان درکه نرفته باشم ، کاخ موزه سعد آباد ، موزه ایران باستان ، بازار تهران و کلی جای دیگر را هم هی تصمیم دارم بروم ببینم ولی هنوز نرفته ام ...گاهی آدم به جای آنکه به دور و برش نگاه کند هی سرش را میگیرد بالا یا می اندازد پایین و راه میرود و غر هم میزند.

4 - اوضاع کار همچنان افتضاح است ، از اضافه حقوق خبری نیست ... من هم مدام با خودم میگویم باید کارم را عوض کنم اما هیچ قدمی در این راه بر نمیدارم ... دروغ چرا اعتماد به نفسم پایین است و می ترسم.

5- این روزها را آرام میگذرانم ،ذهنم حسابی قاطی پاطی است ، زیاد روی مود برنامه های شلوغ و جمعی و کافی شاپی نیستم .پیاده روی و دیدن فیلم در خانه و جمع های سه چهار نفره را ترجیح می دهم.

6- آهای دخترها ، آهای خانم هایی که دست دوست پسر و آقای و همسر و نامزد و ایناتون رو میگیرین و به جای اینکه برین کافی شاپ میاین کوه لاو بترکونین ، تو رو خدا مانتو مجلسی ، کفش پاشنه بلند ، صندل ، کفش نوک باریک پاشنه فندقی نپوشین ، ... هم میوفتین پاتون میشکنه هم رو اعصابه بقیه هستین به خدا

پدرم ، اسفند 86 جزیره کیش

پ ن : اگر کسی پایه درکه روزهای 5 شنبه بعد از ساعت 1 هست خبر بدهد ، از آشنایی هایی جدید استقبال می شود.

...................................................................................................
سفر استانبول 1
یک روز مانده به سفر پای مهتا پیچ خورد ، روز دوم اسهال گرفت ، روز سوم سرماخورد و این گونه شد که کل سفر را به مصداق همان شعر لنگ لنگان قدمی برمی داشت هر قدم دانه شکری می کاشت گذراندیم.
در استانبول زندگی جریان دارد. استانبول را دوست داشتم و دارم ، قدیمی و مدرن و شلوغ و تمیز بود . به خاطر سرمای نسبی هوا فصل توریستی نبود با این حال تعداد زیادی توریست اروپایی و آسیای استانبول را برای سفر انتخاب کرده بودند.
نمایی از مسجد سلطان احمد
توریست ها برای ورود به مسجد کفش های خود را در می آورند.


ظاهرا در استانبول خوراکی و نان و غذا و شیرینی و کلا خوردن مساله مهمی است . بعد از امتحان کردن چند مدل از غذاها با مهتا به این نتیجه رسیدیم که مزه غذاهای ترکی به اندازه شکل و شمایلشان برای ما اشتها برانگیز و جالب توجه نیستند. به جز کباب ترکی که دوست داشتیم و البته با ورژن ایرانی اش خیلی تفاوت دارد.









بلوط بوداده
من از مزه اش خوشم نیامد ولی بویی که از در اثر سوختن پوست بلوط در هوا پخش میشد دوست داشتم.


این آقا مدال های همه فک و فامیل اش را به خودش آویزان کرده



3 نما از میدان تاکسیم



کافه ها و رستوران های کوچک در کوچه های منتهی به خیابان اصلی ( دوستشان داشتم)
در استانبول مشکل شماست که ترکی بلد نیستین ، حتی در جاهای توریستی و هتل ها هم به زحمت میتوان کسی را یافت که انگلیسی بلد باشد . در قهوه خانه برای فهماندن اینکه تنباکوی دوسیب و نعناع برایمان بگذارد آقای میم کم مانده بود روی میز عربی برقصد.

این آقای سرباز جلوی در ورودی کاخ موزه توپ کاپی مدت زیادی مثل سنگ ایستاده بود و حتی پلک نمیزد و کلی مورد توجه توریست ها قرار گرفت.

مهتا انیمال فوبیا دارد و از شانس اش استانبول پر بود از گربه هایی که نه تنها از انسان ها نمیترسیدند بلکه خیلی هم احساس صمیمیت می کردند.

...................................................................................................
یک شروع بد
از سفر استانبول که برگشتم رفتم شمال ، آن دو جلد کتابی را که با خودم برده بودم و ورق نزده برگردانده بودم را برداشتم و با این خیال که میروم روی صندلی ننویی توی تراس مینشینم و خستگی در میکنم و کتاب می خوانم راهی شدم ، رسیدم ویلای خاله فهمیدم با این لشگر 15 نفری که تا 4 صبح میزنند و می رقصند و بقیه روز هم از هر جای خانه یک صدای آهنگی می آید حتی یک لحظه هم نباید خیال استراحت و ریلکسیشن و اینها را در سر داشته باشم.

از شمال که برگشتیم آمدم سر کار ، هنوز بالای نامه ها و چک ها تاریخ 86 را میزنم ، انگار این 87 خودش را زور چپان کرده است ...

سال 86 را دوست نداشتم ، به جز روزهایی از سال که سفر بودم بقیه اش خوب نگذشت ...

سال 87 را در حالی آغاز کردم که ....

20 روز از سال گذشته ، حوصله ندارم فکر کنم که در سال قبل چه برنامه هایی داشتم و هیچ کاری نکردم و برای امسال چه برنامه هایی دارم ، زندگی را ساعت به ساعت و روز به روز می گذرانم .

20 روز از سال گذشته ، عصبانی ام ، غمگین ام ، دلم برای دولول قدیمی تنگ شده و اگر پیدایش نکنم احتمالا دو سه نفری را با همین دست های خودم خفه می کنم.

سیم کارت ام هم سوخت.
...................................................................................................
ابتدای صفحه