پسر خاله مامانم ،آقای ه، سه بار ازدواج کرده . از زن اولش دو تا بچه دارد که هر دو ازدواج کرده اند و بچه دارند ، خانم اش هم از ازدواج اولش یک پسر داشته قبلا ، بعد از جدا شدن از آقای ه دوباره ازدواج کرده و یک پسر هم از شوهر سوم اش دارد ، آقای ه هم چند سال بعد دوباره ازدواج کرده و از زن دوم اش دو تا بچه دارد که آنها هم ازدواج کرده اند ، آقای ه ده سال پیش بعد از بیست سال زندگی از زن دوم اش هم جدا شد و با خانمی ازدواج کرد که از ازدواج اول اش یک بچه دارد و ....
نتیجه اینکه دیروز آقای ه با همسر فعلی و دو همسر سابق اش و بچه های خودش و خودشان و بچه های زنهای سابقش در مهمانی شام بودند و ما گه گیجه گرفتیم که بفهمیم کی به کی است....
...................................................................................................
شبنم آلبوم عکسهای عروسی شان را میدهد دستم، مادرش یک ظرف کوچک انار دون شده میگذارد روی میز جلوی پایم ، یک دانه انار می افتد پایین و قل میخورد تا زیر پای شوهر عمه ام ، پیش از آنکه تبدیل شود به لکه قرمز روی فرش آلبوم را میگذارم روی میز و خم میشوم دانه انار را برمیدارم و می اندازم داخل فنجان چای ، دانه انار بقیه شب را ته فنجان میان تفاله های چای میگذراند ....
همین الان دکمه حرف صین روی کیبورد از کار افتاد ، بعد از این به جایش باید از ش اشتفاده کنم...
عمه آلبوم را برمیدارد و ورق میزند و میرشد به عکش خودش ... میگوید وای منو خیلی بد انداخته .... غر میزند و هی میگوید عکش منو خیلی بد انداخته ، انگار که عکاش با عمه پدرکشتگی داشته باشد ، بعد یک نگاهی به شبنم میاندازد انگار که شبنم هم در این پدرکشتگی دشت دارد...

مامان زنگ میزند خبر میدهد که نزدیکی تهران هشتند ، نششته ام شر کار و ناگهان یادم می افتد دیشب کاوه دم پنجره شیگار میکشید و شیگارش را داخل در شیشه خیار شور خاموش کرد ، در شیشه خیار شور با دو تا فیلتر شیگار صبحی که از خانه بیرون می آمدم هنوز روی ماشین لباش شویی بود ...بهانه ای جور میکنم و میزنم از شرکت بیرون ، به دو میروم خانه ، ظرف ها را میشورم ، لباشهای پخ و پلا روی تخت و رخت آویز را جمع میکنم ، پتو و بالشت روی مبل را شوت میکنم داخل کمد ، ملحفه روی تخت را که دو هفته اشت ششته ام و حوصله نکرده بودم بکشم روی تشک مرتب میکنم ، ته شیگار ها را میریزم توی یک کیشه ، از خانه بیرون می آیم و سر راه کیشه را پرت میکنم داخل سطل زباله ...
...................................................................................................
نگوییم عقب مانده ، بگوییم ناتوان
سه روز بعد از تولد دختر خاله ام مامان آمد خانه ، رنگ به چهره اش نبود ، گفت دکتر گفته بچه مشکل دارد ...
من دو سه هفته بعد دیدم اش ، یک کمی ریز نقش بود ، سفید با موهای خرمایی نرم ، بینی کوچک پهن و چشم های بادامی .... اسمش را گذاشتند تینا..
بعد دوره های از این دکتر به آن دکتر رفتن شروع شد ، یکی گفت سلول های مغزی بچه به اندازه کافی رشد نکرده ، یکی گفت با خفگی به دنیا آمده و اکسیژن به موقع نرسیده ، یکی گفت از بچه های هم سن خودش عقب تر است ... ته حرف همه شان یکی بود ، خوب نمی شود ....
به غذا که افتاد مادر بزرگ ام با معجون خاص خودش که مخلوطی بود از پسته و بادام و عسل و کنجد و شیر و زرده تخم مرغ آنقدر تقویت اش کرد که جان گرفت ... قبول نداشت که سلول های مغزی را هیچ چیز زنده نمیکند ، میگفت دکتر ها چرند میگن ، میگفت بزرگ میشه ، خوب میشه ، راه میوفته ، حرف میزنه ....
بزرگ شد ، راه افتاد ولی هیچ وقت حرف نزد ....
خانه خاله که میروم سبد لگوهایش را برمیدارد و یک گوشه پذیرایی ولو می کند ، گاهی سرش را بالا میگیرد و ما را نگاه میکند و چین به بینی اش می اندازد و می خندد ،
16 سال گذشته ، هنوز هم حرف نمیزند...
...................................................................................................
جمعه بازار

همکارم از اول صبح در فکر شام شب چله است ، با بچه ها و نوه ها سر جمع می شوند 20 نفر ، گفتم سبزی پلو با ماهی بپزین ...

پنج شنبه شب حسین پیشنهاد داد جمعه ظهر جمع بشویم دور هم به صرف سبزی پلو با ماهی و میرزا قاسمی، روی در جعبه شیرینی که از لرد خریده بودم اسم آنهایی که برای آمدن اعلام آمادگی کردند نوشت و جلوی اسم هر کس چیزی که باید میخرید ...
سیر ترشی یک شیشه ، شیرینی یک جعبه ، پرتقال 12 عدد ، نارنگی 12 عدد، سبزی پلویی، سیر خام، نوشابه، بادمجان ، کاهو و کلم و نمک به مقدار کافی
....

آقای همکار گفت سرخ کردن ماهی برای 20 نفر خیلی وقت گیر است ... راحت ترین راه خریدن کباب است از بیرون ، یک قابلمه پلو هم توی خانه میپزم ... راحت و بی دردسر


بعداز ناهار هزینه همه چیزهایی که خریده بودیم را جمع زدیم ، سهم هر کس شد 3500 تومان ...

پ ن : معلوم است که آقای مدیر رفته سفر و ما بعد از گذراندن دو هفته پر کار و بد امروز را داریم به یللی تللی می گذرانیم ؟

...................................................................................................
صبح سوار آژانس که شدم رادیو روشن بود ، دو تا مجری در مورد گزارش امریکا و اینکه این بزرگترین پیروزی برای مردم ایران است و ... حرف میزدند و هر کدام سعی داشتند گوی چاپلوسی را از دست آن یکی بقاپند ... از راننده خواهش کردم ضبط را روشن کند، اولین آهنگ رضا صادقی خواند من دیگه خسته شدم بسکه چشام بارونیه .... پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه... برای صبح پنج شنبه ای که Premenstrual Syndrom دارد جولان میدهد و من برخلاف اینکه تصمیم گرفته بودم این ماه دیگر مبارزه کنم و حالش را بگیرم ترجیح میدهم بگذارم هر کار دلش میخواهد بکند، آهنگ خوبی نیست، ولی دیگر رویم نمیشود به راننده بگویم آهنگ را عوض کند ....
کاش یک صدم آن زمین گنده ای که خریده اند و همین طوری افتاده است بی استفاده یک گوشه ، جایی اطراف تهران داشتیم.... یک اتاق کوچک هم میساختیم برای آخر هفته ها ... چند تایی مرغ و شاید هم یک گوسفند ... یک ابر گنده دور سرم باز میشود و خودم را تصور میکنم که از این چکمه های بلند پلاستیکی پوشیده ام و دارم تخم مرغ جمع میکنم..سبزی هم کاشته ام ...
آن شیطانک قرمز دم سیاهی که این روزها روی شانه راست ام نشسته و هی جای من حرف میزند و سر نخ اش هم دست همان Premenstrual Syndrom است در گوشم می گوید حرف بیخود نزن آنجا هم مینالیدی که آب گرم ندارد و توالت فرنگی ندارد و مرغ بو میدهد و .... ابر بالای سرم آرام آرام پراکنده میشود.

آقای مدیر گفت آنقدر ادامه میدهیم تا این کشتی به گل بشیند .... چقدر طول میکشد که به گل بنشیند ؟ کی میداند...

پ ن : خیلی جالب است که از بورکینافاسو و جزایر ماداگاسکار هم کسی هست که اینجا را بخواند ولی از هند نه... آخر یکی بیاد از دهلی و جیپور و آگرا اینجا سربزند محض رضای خدا ....
...................................................................................................
*
صبح شنبه هنوز پشت میز جابه جا نشده ایمیل شرکت مادر را میبینم ، خبر داده اند که دیگر از این تاریخ هیچ سفارشی را از ایران نمیپذیرند... آقای مدیر پیغام می دهد که همه سفارش های جدید را لغو کنیم و دیگر قیمت ندهیم... این یعنی بعد از دو سه ماه دیگر که قراردادهای جاری را انجام دهیم شرکت عملا تعطیل میشود... دلم نمیخواهد به دنبال کار جدید گشتن فکر کنم .... سعی میکنم فکر نکنم اما مثل یک مگس سمج هی می نشیند روی ذهنم و هی من میپرانمش ...
**
ایمیل های رسیده را چک میکنم ، یک دعوت نامه از یاهو 360 برایم آمده ، نگاهی به مشخصاتش میاندازم .... نوشته
Man farego tahsile sakht afzare elmo sanat hastam va karam fani ast. 38, 175 cm, 77 kg, ta ha la ezdevaj nakardam va bache nadarm. donbale ashnayii be khanoomi moadab va sathe bala hastam. loftan email bezanid:Man az khanevadeye khoobi hastam, 5 sal ham Canada boodam...vagti az khanoomi invite mioknam ya peygam mifrestam kheili azash khosham oomade va omidvaram bishtar az oo beshnavam.Man dar Tehran, Iran saken hastam
سوال : خانم مودب و سطح بالا یعنی چی؟
پ ن : کسی از سه شهر گجرات ، دهلی و جیپور اینجا سر میزند ، یا کسی به این سه شهر سفر کرده ؟ لطفا ایمیل یا آدرس تماسی از خودش بدهد من به کمک احتیاج دارم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه