: من الان دلم یه بلغ گنده و نرم و مهربون می خواد...
: خوب دخترم امشب شب برآورده شدن آرزوهاست ، تو باید این پیغامو برای 198467951265 نفر بفرستی تا آرزوت برآورده بشه....
...................................................................................................
آن طرف شیشه پسرک کم سن و سال کثیفی فال می فروشد، بیرون سرد است ، اینجا اما پشت شیشه که ما نشسته ایم هوا گرم است و شام عالی...

پ ن : دیگر نمی توانم خودم را راضی کنم بهشان کمک کنم وقتی می دانم که ذره ای از این پول به دست خودشان نمیرسد، باند دارند، رئیس دارند، بزرگتر دارند و خدا می داند که شاید مواد هم بفروشند، می دانم اگر همه پولهای توی جیبم را هم بدهم فردایش به جای اینکه تمیز باشد و مدرسه برود باز همانجا ایستاده .
...................................................................................................
می گویم بیا جمعه ها آش بپزیم، با نون سنگک داغ و کوکو سبزی ، اصلا بیا ترشی بندازیم، یک جمعه کلم و سیر و سیب زمینی وکرفس وهویج و اینها را بریزیم دورمان و خورد کنیم توی شیشه و تا درش سرکه بریزیم. یا مثلا سبزی پاک کنیم، دور هم جمع شویم و شله زرد بپزیم و رویش را با دارچین تزئین کنیم، اصلا آخرین باری که دسته جمعی نشستیم و دلمه برگ پیچیدیم کی بود؟ یا آخرین باری که شیرینی پختیم؟ یا آخرین باری که همه فامیل دور هم جمع شدیم و کسی با کسی قهر نبود، کسی برای کسی قیافه نگرفت؟ یا آخرین باری که دسته جمعی والیبال بازی کردیم؟ چی شد که آبگوشت و قورمه سبزی بی کلاس شد و لازانیا و بیفتک با کلاس؟ آخرین باری که مامان بزرگ تخمه خربزه برای عصر جمعه بو داد با نمک و سرکه کی بود؟
پ ن : دلم این روزها بوی زندگی می خواهد ... بوی زنانگی
...................................................................................................
دکتر آزمایش ها را نگاه می کند، در می زنند، پسر جوانی حدود 25-26 سال اجازه ورود میگیرد، لاغر با موهای مجعد مشکی، دکتر می گوید: اِه تویی ؟ چی شد؟ پسر شانه هایش را بالا می اندازد و می گوید:"هیچی" ، دکتر با تعجب می گوید هیچی؟ هر دو تا شیشه رو خوردی؟ بابا تو دیگه کی هستی!! چیزی هم خوردی این دو روز؟
می گوید:" فقط مایعات".
دکتر نسخه را می گذارد جلویش می گوید دو تا روغن کرچک برات می نویسم باز مثل قبلی هر شب یه شیشه اش رو سر میکشی، دو روز صبح ناشتا یک لیوان آب نارنگی می خوری، در طول روز هم سه بار دو سه قاشق غذاخوری روغن زیتون میریزی تو یک لیوان آب گرم و می خوری، اگر نشد بیا یک فکر دیگه می کنیم برات. پسر نسخه را میگیرد و می رود .
خجالت می کشم از دکتر بپرسم پاره آجر می خواین با این نسخه پودر کنین؟
پ ن : مرغهاي دريايي و بادهاي گرم عاشقانه ( حتی یک شرط بندی ساده هم می تواند زندگی آدم را زیر رو رو کند!)
...................................................................................................
می پرسد : مشکلت چیه دخترم، به زور 5-6 سالی از من بزرگتر است، میگویم دکتر یا منو خیلی کم سن میکنین یا خودتونو خیلی پیر، سرفه اذیتم می کنه چند شبی هست خواب راحت ندارم. گلویم را نگاه می کند عفونت ندارد، گوشی سرد اش را میگذارد پشت قفسه سینه و ریه ها هم پاک هستند ظاهرا، فشارم را که میگیرد میپرسد مشروب ? سیگار؟ سرم را به معنی نه تکان می دهم، میگوید البته با این وضع سرفه ای که الان تو داری سیگار بکشی رفتی اون دنیا، با دقت به نمودار فشار نگاه میکند، ضربان قلبت هم زیاده، عصبی نشدی؟ استرس نداشتی؟ چیزی مصرف نمی کنی؟ سرم را تکان می دهم یعنی که نه.
برگه نسخه را میگذارد جلویش و میگوید: فرصت داری یه نیم ساعتی پیش من بخوابی؟
سرش پایین است و چشم های گرد شده از تعجب من را نمیبیند. تا بیایم ذهن هنگ شده ام را ریست کنم و بفهمم منظورش از این جمله ای که گفت چی بوده می گوید یه سِرم برات می نویسم با دو سه تا آمپول میری تزریقات می خوابی برات میزنن که فشارت بیاد سر جاش، نیم ساعت هم دراز می کشی بعدش تا دوباره بیام فشارتو چک کنم.
...................................................................................................
چهارشنبه عصر
تازه دراز کشیده ام که زنگ در را می زنند. کسی بی خبر سراغ من نمی آید، از پنجره نگاه می کنم دو تا از همسایه ها دم در با مامورین سرشماری ایستاده اند. حوصله ندارم لباس بپوشم و بروم پایین.
پنج شنبه صبح
نامه زده اند داخل آسانسور، ساکنین واحد های 5،6،7،8 با تلفن 0912... آقای فلانی تماس بگیرند. عصر میروم بیرون و شب که برمی گردم نامه عوض شده است. ساکنین واحد های 7و 8 با تلفن تماس بگیرند.
جمعه ظهر
مهمان هستم و عصر هم پیاده خیابان ها را گز می کنیم تا زمان بگذرد و به قول دوستم توی خانه کپک نزنیم. ساعت 9 میرسم خانه و این بار فقط واحد 8 باید تماس بگیرد، زنگ میزنم خانه از مامان می پرسم مرا آنجا شمرده اند یا نه، انگار در 29 سالگی دیگر آدم مستقلی محسوب می شوم و باید اینجا شمرده شوم. زنگ میزنم به شماره و آقاهه می گوید که شنبه از ستاد با شما تماس می گیرند.
شنبه
تا عصر که سر کار هستم و شب هم سینما و تا میرسم خانه خیلی دیر شده است.
فکر کنم باید تا آخر پاییز صبر کنم....
...................................................................................................

کیانا گوشی را برمیدارد ، گاهی باید التماسش کرد که دو کلمه حرف بزند و گاهی باید با التماس و تهدید و اینها راضی اش کرد گوشی را بدهد دست پدر یا مادرش .امروز روی مود دوم است.
با خیال راحت دارد داستان یکی از کارتون های جدیدی که برایش خریده اند تعریف می کند. " بعد اون ماشینه میاد دو تا آقا ازش میان بیرون از این لباس ها تنشونه این شکلی ، بابا اسم کارتونه چی بود؟" این جمله آخر را توی گوش من داد میزند، میگم ببعی من سرکار هستم زیاد نمی تونم صحبت کنم رئیسمون دعوام می کنه. اصلا توجه نمی کند، میگه " رکسی دیروز بیا خونه مون " می دانم که هنوز کاربرد دیروز و فردا را تشخیص نمی دهد. میگم باشه فردا میام ، میگه "خاله مریم برام کالاسکه عروسک خریده"، این خاله مریم و من هم سن هستیم و تریپ رو کم کنی داریم در خرید کادو برای کیانا، این یعنی من هم برای جمعه باید برایش چیزی بخرم . میگم چی دوست داری برات بخرم؟ بدون هیچ مکثی انگار که توی ذهنش آماده داشته باشد می گوید " یکی از این عروسک باربی ها با خونه اش از اینایی که حموم داره با وان و آشپزخونه و و گاز و یخچال و ام ... موهاش بلنده طلاییه، شونه و آیینه و لُژلب هم داره...."، می گم بگو می خوای جهیزیه داشته باشه دیگه، میگه" نه جهیزیه نمیخوام عروسک باربی می خوام"، میگم آخه اونا خیلی گرونن من اینقدر پول ندارم، میگه "خوب زیاد کار کن"، میگم باشه حالا گوشی رو بده بابا من یه کوچولو صحبت کنم، میگه " نه دیگه زیاد حرف زدی برو سر کارت که پول دربیاری" بعد دق گوشی را میگذارد.

پ ن : کارتون حیوان های پشت پرچین را برایش خریدم، دروغ چرا انقدر بامزه بود که دیشب خودم دو بار دیدم ش و حالا دلم نمی آید بدهم ش به کیانا.
محض رضای خدا یکی بلاگ من را پینگ کند.
...................................................................................................
با چنگ و دندان خودم را حفظ میکنم که بیشتر از این در باتلاق زندگی با همه زشتی ها و خاله زنک بازی ها و حرف مفت هایش فرو نروم.
پ ن : blogrolling,orkut خیلی از سایت های دیگر با اکانت من ( افرا) فیلتر هستند.
...................................................................................................
آبرو
نه من می خوام بدونم شماها اصلا فکر میکنین؟ نه واقعا از سن و سالتون خجالت نمی کشین؟ فکر نکردین ما آبرو داریم؟ حداقل یه مشورت می کردین، نه تو واقعا روت شده به پدر و مادرت بگی ؟ ، سرتو ننداز پایین به من نگاه کن ، آخه فکر نکردین یکی بفهمه چی میگه؟ نه واقعا چه طور تونستین 6 تا دختر با 1 پسر پا بشین برین مسافرت؟ ها?...

پ ن : به تقلید از بلاگر های معروف من هم کمی لینک بدهم.

1- میدانستی دیهور معنی آسمان می دهد؟

2- هم بخونین ، هم نظر بدین ، هم چه دوست داشتین چه نداشتین لینک بدین.

3- پری دریایی ، پری دریایی که میگفتن این بود؟

...................................................................................................
نشسته بودم در اتاق انتظار مطب دکتر چشم، مجله خانواده می خواندم، مهر ماه 85 با عکس دختربچه ای با چشم های آبی و درشت روی جلد. من همسر دوم بودم، شوهرم بداخلاق است، زنم مهریه اش را اجرا گذاشت و ....
با صدای گریه سرم را بلند کردم، خیلی کوچولو بود، شاید 7-8 ماهه، مادرش سعی می کرد راضی اش کند به خوردن پستانک، او هم با سماجت پستانک را بیرون تف می کرد. گفتم بزرگ نیست براش؟ هیچی نگفت، سعی کردم توجه بچه را جلب کنم، پیست پیست آقا کوشولویی شما یا خانم کوشولو؟ گفت پسره ، گفتم وای وای چه پسری قند عسلی،
کله کوچکش را با آن چشم های گرد تیله ای با رنگی بین آبی و سبز هی این ور و آن ور می برد، دست مشت کرده اش را می مکید و آغون واغون می کرد، با پشت انگشت اشاره کشیدم روی دستش و گفتم چه چشم های خوشگلی، خواستم بپرسم رنگ چشمهایش به کی رفته ، مادرش همانطور که صورتش آن طرف بود گفت آب مروارید داره ، مادرزادی......
...................................................................................................
ظاهرا آن سامانه پرفشاری که قرار بود سیل دراستان مازندران جاری کند یک جایی وسط آسمان گم شد، این دو روز هوا کاملا آفتابی بود و حتی شب در ارتفاعات اطراف آمل هم باران نبارید.

داشتم فکر می کردم چقدر خوب بود اگر می توانستم بعضی از روزهای زندگی ام را که پاک کنم، انگار اصلا وجود نداشته اند ، دیدم این جوری نیمی از زندگی ام را از بین می رود.

باید یاد بگیرم که وقتی می دانم کاری اشتباه است انجامش ندهم که بعدش لازم نباشد بنشینم خودم را هی سرزنش کنم. شاید حتی در بیست و نه سالگی هم آدم باید مدام یاد بگیرد.

توانایی هایم اندازه ای دارد و زندگی هم انقدر این روزها بالا و پایین دارد که متعادل نگه داشتن شخصیت و رفتار کار سختی است. سعی نمی کنم همیشه آدم خوبه باشم، خیلی پیش می آید که آدم بده هم باشم. فقط سعی می کنم همیشه باشم.
...................................................................................................
یک بار من نتوانستم مرخصی بگیرم ، یک بار او درگیر کار بود ، یکبار که هر دو بیکار بودیم حوصله مان نیامد دو نفری برویم، یک بار که دو نفر دیگه هم بودند بیکار هم بودیم ماشین نداشتیم، یک بار که مرخصی داشتیم و ماشین هم داشتیم پای مسافرت هم داشتیم هوا خوب نبود، یک بار مرخصی داشتیم و هوا هم خوب بود ماشین خراب شد، یک بار ......
این بار هم که همه مرخصی داریم و ماشین هم مشکلی ندارد و عزممان هم جزم است که به این طلسم دو ساله سفر مجردی دخترونه خاتمه بدهیم پیش بینی وضع هوا نشان می دهد که طي 2 روز آينده ،شاهد نفوذ و تقويت شارشهاي ناپايدار تراز مياني جو و شكل گيري جريانات سرد و مرطوب شمالي سطح زمين بر روي سواحل جنوبي درياي خزر ميباشیم . بنابراين پيش بيني ميشود طي اين مدت شاهد ابرناكي آسمان همراه با بارش باران يا رگبار ، وزش باد ، كاهش دما ، مواج شدن دريا و احتمال رعدوبرق در استان مازندران باشيم . اما از روز جمعه با خروج اين سامانه بارانزا ، انتظار ميرود از مقدار ابرناكي آسمان در استان كاسته شود .
برای تکمیل شدن جریان همین الان رادیو اعلام کرد ستاد حوادث غیر مترقبه نسبت به جاری شدن سیل در شهر های استان مازندران هشدار داد و جاده چالوس هم از دیروز عصر تا امروز ساعت 7 صبح به علت ریزش باران شدید بسته بوده است.
پ ن : موفق باشیم!
...................................................................................................
کلا نمی دانم چرا روال خانواده ما این است که مامان باید اول پشت هم روزی 12 بار به پدرم بگوید که که شیر آب آشپزخانه سه ماه است چکه می کند، کولر ماشین تمام تابستان با آن گرما خراب بوده و هنوز درست نشده ، لامپ حمام خیلی وقت است سوخته، دیوار دستشویی چند ماهی است نم داده به راهرو، گلدان ها دو سالی هست که باید خاکشان عوض شود، سه سالی هست که قرار است رنگکار بیاید و نرده های دور حیاط را رنگ کند و ... بعد روزی 24 بار به من بگوید که ورزش کن، پولهایت را بیخود خرج نکن، آشغال ها را هر شب ببر بیرون خانه بو میگیرد، زبان بخون، تختت را صبح به صبح مرتب کن، با نور کم کتاب نخون و .... بعد روزی 48 بار به کاوه بگوید ماشین سه ماه است باید برود تعمیرگاه ، اتاقت را مرتب کن، جورابهای کثیفت را شوت نکن توی کمد،دوش میگیری کف حمام آب بگیر، میروی مسافرت رسیدی به من زنگ بزن و هزار تا چیز دیگر و بعد ما روزی 84 بار حرفش را پشت گوش بیندازیم تا دست آخر یا خودش یک کاری بکند با آن پشتکار عجیبی که دارد در انجام دادن کاری که تصمیمش را گرفته یا اگر از دست خودش کاری برنمی آید دو سه تا جیغ بکشد و یک روز سردرد بگیرد تا ما بدو بدو به حرفش گوش بدهیم.

پ ن : این سه سالی که تهران هستم هفته ای سه بار مامان گفت که یک حساب بانکی باز کنم و من هی پشت گوش انداختم، امروز5 دقیقه بعد از اینکه پشت تلفن دو تا جیغ کشید توی بانک ایستاده بودم.
...................................................................................................
دیشب با نگار وقتی از خروجی همت به مدرس سرازیر شدیم گفت نگاه کن چقدر ترسناکه... اشاره اش به مدرس بود که هر دو باندش یک تیکه پر ازماشین بود. عین یک پارکینگ بزرگ که ماشینها همه پشت به هم و پهلو به پهلو هم پارک کرده باشند. در تمام آن 50 دقیقه ای که مورچه وار مدرس را تا سر صدر آمدیم من مدام حرف زدم از رفتن و ماندن و دل دادن و دل کندن وآهنگ حکومت نظامی میکس تئودوراکیس و فیلم و هزار تا چیز دیگر که یادم نمی آید از بس از این شاخه به آن شاخه پریدم. آخرش سرش را بالا گرفت و گفت دلم براش تنگ میشه. گفتم به قول یکی دوست داشتن کلا یه جور عادته . گفتم تو اگر یک هفته توی ایستگاه اتوبوس یکی رو ببینی به حضورش عادت می کنی. انقدر که اگر یک روز نیاد دلتنگش میشی. گفتم زمان بهترین راه حله ، گفتم : .....
سرش را تکیه داده بود به شیشه و خوابش برده بود.
...................................................................................................
.....
پ ن :
1- کامنت چرند گذاشتن بدون نام و نشان و ایمیل و آدرس و اینها مثل زدن در خانه مردم در تاریکی و فرار کردن می ماند.
2- قضاوتش را می گذارم به عهده کسانیکه اینجا را می خوانند.
3- اگر سعی میکنم کمی جلوه طنز بدهم به نوشته هایم برای کاستن از تلخی زندگی است که این روزها گریبان همه را گرفته. بهترین مثالش هم ازدواج است انگار از بس که خودش و انگیزه هایش و رسم ورسومش تهوع آور است .
...................................................................................................
ابتدای صفحه