دلم مي خواد يك روز
كه سلانه سلانه از سر كار برمي گردم
يك روز از همين روزهاي هميشگي
وقتي ميرسم دم در خونه
همين جوري كه دارم دنبال كليدم مي گردم
يكدفعه و بي هوا صدام كني
نه با اون لحني كه هميشه صدام مي كردي
نه
يك جورايي متفاوت صدام كني
جوري كه يكه بخورم و برگردم و ببينم كنار اون درخت نزديك در ايستادي
همون درختي كه شبها زباله ها رو ميزارن زيرش
هموني كه صبح ها اون كلاغه با پاهاي گنده اش ميشينه روش و غارغار ميكنه
هموني كه يه توپ پاره پلاستيكي به شاخه هاش گيركرده
خلاصه برگردم و ببينم تو كنار اون درخته ايستادي
اصلا هم لبخند نمي زني
بعد من اصلا نمي پرسم تو اينجا چي كار مي كني
اصلا هم صبر نمي كنم چيزي بگي
كليدو مي اندازم و در باز مي كنم و
ميرم توي خونه
اصلا پشت سرمو هم نگاه نمي كنم
قسم مي خورم
...................................................................................................
ابتدای صفحه