کیانا گوشی را برمیدارد ، گاهی باید التماسش کرد که دو کلمه حرف بزند و گاهی باید با التماس و تهدید و اینها راضی اش کرد گوشی را بدهد دست پدر یا مادرش .امروز روی مود دوم است.
با خیال راحت دارد داستان یکی از کارتون های جدیدی که برایش خریده اند تعریف می کند. " بعد اون ماشینه میاد دو تا آقا ازش میان بیرون از این لباس ها تنشونه این شکلی ، بابا اسم کارتونه چی بود؟" این جمله آخر را توی گوش من داد میزند، میگم ببعی من سرکار هستم زیاد نمی تونم صحبت کنم رئیسمون دعوام می کنه. اصلا توجه نمی کند، میگه " رکسی دیروز بیا خونه مون " می دانم که هنوز کاربرد دیروز و فردا را تشخیص نمی دهد. میگم باشه فردا میام ، میگه "خاله مریم برام کالاسکه عروسک خریده"، این خاله مریم و من هم سن هستیم و تریپ رو کم کنی داریم در خرید کادو برای کیانا، این یعنی من هم برای جمعه باید برایش چیزی بخرم . میگم چی دوست داری برات بخرم؟ بدون هیچ مکثی انگار که توی ذهنش آماده داشته باشد می گوید " یکی از این عروسک باربی ها با خونه اش از اینایی که حموم داره با وان و آشپزخونه و و گاز و یخچال و ام ... موهاش بلنده طلاییه، شونه و آیینه و لُژلب هم داره...."، می گم بگو می خوای جهیزیه داشته باشه دیگه، میگه" نه جهیزیه نمیخوام عروسک باربی می خوام"، میگم آخه اونا خیلی گرونن من اینقدر پول ندارم، میگه "خوب زیاد کار کن"، میگم باشه حالا گوشی رو بده بابا من یه کوچولو صحبت کنم، میگه " نه دیگه زیاد حرف زدی برو سر کارت که پول دربیاری" بعد دق گوشی را میگذارد.

پ ن : کارتون حیوان های پشت پرچین را برایش خریدم، دروغ چرا انقدر بامزه بود که دیشب خودم دو بار دیدم ش و حالا دلم نمی آید بدهم ش به کیانا.
محض رضای خدا یکی بلاگ من را پینگ کند.
...................................................................................................
ابتدای صفحه