چهارشنبه عصر
تازه دراز کشیده ام که زنگ در را می زنند. کسی بی خبر سراغ من نمی آید، از پنجره نگاه می کنم دو تا از همسایه ها دم در با مامورین سرشماری ایستاده اند. حوصله ندارم لباس بپوشم و بروم پایین.
پنج شنبه صبح
نامه زده اند داخل آسانسور، ساکنین واحد های 5،6،7،8 با تلفن 0912... آقای فلانی تماس بگیرند. عصر میروم بیرون و شب که برمی گردم نامه عوض شده است. ساکنین واحد های 7و 8 با تلفن تماس بگیرند.
جمعه ظهر
مهمان هستم و عصر هم پیاده خیابان ها را گز می کنیم تا زمان بگذرد و به قول دوستم توی خانه کپک نزنیم. ساعت 9 میرسم خانه و این بار فقط واحد 8 باید تماس بگیرد، زنگ میزنم خانه از مامان می پرسم مرا آنجا شمرده اند یا نه، انگار در 29 سالگی دیگر آدم مستقلی محسوب می شوم و باید اینجا شمرده شوم. زنگ میزنم به شماره و آقاهه می گوید که شنبه از ستاد با شما تماس می گیرند.
شنبه
تا عصر که سر کار هستم و شب هم سینما و تا میرسم خانه خیلی دیر شده است.
فکر کنم باید تا آخر پاییز صبر کنم....
...................................................................................................
ابتدای صفحه