صدای شرشر آب می آمد از جایی، غلت زدم به چپ سردی چوب لبه تخت پوست کمرم را مور مور کرد. غلت زدم به راست و پتو را کشیدم روی کمرم و پاهایم را جمع کردم تو شکم ، قبل ازاینکه دوباره غلت بزنم میان خواب و بیداری یادم افتاد که بعدش دیگر هیچ چیز نیست جز فضایی خالی و بعد هم زمین سفت. آغوش گرم را فقط خواب دیده بودم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه