هفته پیش بعد از 5 روز متوالی دنبال خونه گشتن بالاخره مامانم از یکی از خونه ها
خوشش اومد که خوشبختانه با بودجه ما هم جور بود.اما صاحب اصلی خونه هنوز برای
امضای قرارداد نیومده و من از فکر اینکه دوباره راه بیوفتم توی خیابونها و خونه های
بزرگ و کوچیک و تاریک و روشن رو ببینم مور مورم میشه.تا این زمان واژه های
مستاجر و اجاره خونه برام معنی نداشتن.11 سال اول زندگیم تو یک آپارتمان از یک
مجتمع8 واحدی گذشت که یه تراس بزرگ مشترک بین واحدهای هر طبقه داشت.جایی که
محل همیشگی بازی های دوران بچگی من بود.15 سال بعد هم توی همین خونه ای که الان
ساکنش هستیم گذشت که مشخصه بارزش داشتن پنجره های بزرگه که 3 طرف خونه مون
قرار گرفتن طوری که تمام روزنور توی خونه پخش شده.شاید به همین دلیل
هنوز به پنجره های کوچیک و اتاق های نیمه تاریک آپارتمان های تهران عادت نکرده ام.
توی خونه خومون بلند صحبت کردن و داد فریاد راه انداختن و دنبال هم کردن من و داداشم
کاملا عادی بود.انقدر که پدرم می گفت 7 تا بچه به اندازه شما 2 نفر سرو صدا ندارن.اینجا
کم کم دارم یاد می گیرم از پله ها آروم بالا و پایین برم.توی راه پله ها بلند صحبت نکنم.
توی خونه آروم راه برم.صدای تلویزیونو بلند نکنم.دیر وقت حمام نرم.در اتاقو به هم نکوبم
و از همه مهمتر با صدای بلند آواز نخونم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه