صبح سوار آژانس که شدم رادیو روشن بود ، دو تا مجری در مورد گزارش امریکا و اینکه این بزرگترین پیروزی برای مردم ایران است و ... حرف میزدند و هر کدام سعی داشتند گوی چاپلوسی را از دست آن یکی بقاپند ... از راننده خواهش کردم ضبط را روشن کند، اولین آهنگ رضا صادقی خواند من دیگه خسته شدم بسکه چشام بارونیه .... پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه... برای صبح پنج شنبه ای که Premenstrual Syndrom دارد جولان میدهد و من برخلاف اینکه تصمیم گرفته بودم این ماه دیگر مبارزه کنم و حالش را بگیرم ترجیح میدهم بگذارم هر کار دلش میخواهد بکند، آهنگ خوبی نیست، ولی دیگر رویم نمیشود به راننده بگویم آهنگ را عوض کند ....
کاش یک صدم آن زمین گنده ای که خریده اند و همین طوری افتاده است بی استفاده یک گوشه ، جایی اطراف تهران داشتیم.... یک اتاق کوچک هم میساختیم برای آخر هفته ها ... چند تایی مرغ و شاید هم یک گوسفند ... یک ابر گنده دور سرم باز میشود و خودم را تصور میکنم که از این چکمه های بلند پلاستیکی پوشیده ام و دارم تخم مرغ جمع میکنم..سبزی هم کاشته ام ...
آن شیطانک قرمز دم سیاهی که این روزها روی شانه راست ام نشسته و هی جای من حرف میزند و سر نخ اش هم دست همان Premenstrual Syndrom است در گوشم می گوید حرف بیخود نزن آنجا هم مینالیدی که آب گرم ندارد و توالت فرنگی ندارد و مرغ بو میدهد و .... ابر بالای سرم آرام آرام پراکنده میشود.

آقای مدیر گفت آنقدر ادامه میدهیم تا این کشتی به گل بشیند .... چقدر طول میکشد که به گل بنشیند ؟ کی میداند...

پ ن : خیلی جالب است که از بورکینافاسو و جزایر ماداگاسکار هم کسی هست که اینجا را بخواند ولی از هند نه... آخر یکی بیاد از دهلی و جیپور و آگرا اینجا سربزند محض رضای خدا ....
...................................................................................................
ابتدای صفحه