از رنجی که می بریم ‏
دوشنبه هفته پیش بود ،
ساعت از یک صبح گذشته همسایه طبقه بالا دیوار را با دریل سوراخ میکرد ، صدای ضربه هایی که به دیوار میزد سقف را میلرزاند ، سرم را روی بالشت فشار می دادم ، گوش هایم را می گرفتم ، چاره نمی کرد ...
بار اول و دوم اش که نبود
رفتم بالا ، آرام در زدم ، در را باز کرد یک وری ایستاده بود و دکمه های پیراهنش هم تا نیمه باز بود .. گفت چیه ؟
گفتم : ساعت از 1 گذشته الان وقت مناسبی برای دریل کاری نیست ...
گفت : به تو چه ... هر وقت دلم بخواد دریل میزنم ...
فکر کنم آن موقع هاج و واج ایستاده بودم چند لحظه ای ... طنین کلمه های بعدی اش خون را ریخت توی کاسه سرم
گفت : تو خودت فاسدی ، مشکل منکراتی داری .. یک بار دیگه بیای دم خونه زنگ میزنم بیان جمع ات کنن ببرن
از شوک که درآمدم داد زدم ، گفتم اونی که مغزش فاسده تویی ، گفتم بی پدر و مادر ، گفتم بی شرف ... بی پدر ومادر ... بی شرف
باید همان موقع میزدم توی دهن اش ، باید دستم را بلند میکردم میخواباندم توی گوشش ...
نزدم
ترسیده بودم
زنگ زدم به کاوه ، برادرم را انداختم جلو که بگوید این خانه مرد دارد ... که بگوید دهان گنده ات را ببند و زر زر نکن ....
تمام این هفته خشم ام ریختم توی خودم ...
یک هفته گذشته اما به اندازه یک سال روی قلبم سنگینی می کند .
حالا تو همه روزهای سال را روز زن نام بده
...................................................................................................
ابتدای صفحه