بیست و هفتم اسفند ماه ۱۳۸۶ قبل ترش دراز کشیده بودم روی پتوهای پهن شده جلوی تلویزیون و زیر نور آفتابی که از پنجره می تابید بدنم را کش می دادم ... از آن صبح های آرامِ بی خیالی بود ، همان موقع ویر تمیز کردن خانه آرام آمد و نشست روی شانه چپ ام ، غلت زدم تا نگاهم نیوفتد به پرده که زمانی لیمویی بود و حالا به قهوه ای کم رنگ می زد . ویر تمیز کردن از روی شانه چپ یواش یواش خودش را رساند به چشم ها و چه فایده که هی پلک ها را بهم فشار بدهم ، القصه که صبح جمعه ای خانه را ریختم به هم ، عصر نشده ویرِ به همان آرامی که آمده بود رفت و تا الان دیگر برنگشته ، من ماندم و یک خانه کن فیکن شده.... آیا یاری کننده ای هست ؟ باغچه حیاط خانه همان طور لخت و پتی و زشت مانده ، نه جوانه ای ، نه بنفشه ای ، نه سنبلی ... اما این شاخه هه به گمانم از سرمای زمستان جان سالم به در برده و جوانه زده است. ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |