دروغ چرا ....دلم تنگ شده بود . وقتي رسيدم ، هيچ كس خونه نبود.
در را كه باز كردم همان بوي آشنا به مشامم رسيد ، بوي روغن چوب
كه مامان براي براق شدن نرده ها مي زند.از پله ها بالا رفتم و به
عادت هميشه توي آشپزخانه سرك كشيدم ، روي ميز يك تكه كاغذ نظرم
را جلب كرد ،
؛ نتونستم بيام دنبالت..بايد ميرفتم دانشگاه ..اميدوارم آدرس خونه را
فراموش نكرده باشي، اگر گم شدي بهم زنگ بزن...؛
زيرش نوشتم ؛ بي نمك ؛ و گذاشتمش روي ميز كه وقتي برگشت ببيندش .
اتاقش مثل هميشه بوي تي شرت هاي نشسته و ادكلن هاي مردانه را
مي داد . اتاق خودم با كمي اغراق مثل اتاق هاي قديمي در فيلم هاي
انگليسي قرن پانزدهم شده بود . با دو ، سه ميليمتر خاك روي كتابخانه و ميز و
كامپيوتر و ..... فقط تار عنكبوت كم داشت . شب پدرم گفت :
جات خيلي خالي بود . داداشم گفت : كاش 2 ماه ديگه ميموندي!!!!!
...................................................................................................
ابتدای صفحه