چهارم شهریور ماه ۱۳۸۲ دروغ چرا ....دلم تنگ شده بود . وقتي رسيدم ، هيچ كس خونه نبود.
در را كه باز كردم همان بوي آشنا به مشامم رسيد ، بوي روغن چوب كه مامان براي براق شدن نرده ها مي زند.از پله ها بالا رفتم و به عادت هميشه توي آشپزخانه سرك كشيدم ، روي ميز يك تكه كاغذ نظرم را جلب كرد ، ؛ نتونستم بيام دنبالت..بايد ميرفتم دانشگاه ..اميدوارم آدرس خونه را فراموش نكرده باشي، اگر گم شدي بهم زنگ بزن...؛ زيرش نوشتم ؛ بي نمك ؛ و گذاشتمش روي ميز كه وقتي برگشت ببيندش . اتاقش مثل هميشه بوي تي شرت هاي نشسته و ادكلن هاي مردانه را مي داد . اتاق خودم با كمي اغراق مثل اتاق هاي قديمي در فيلم هاي انگليسي قرن پانزدهم شده بود . با دو ، سه ميليمتر خاك روي كتابخانه و ميز و كامپيوتر و ..... فقط تار عنكبوت كم داشت . شب پدرم گفت : جات خيلي خالي بود . داداشم گفت : كاش 2 ماه ديگه ميموندي!!!!! ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |