هشتم شهریور ماه ۱۳۸۲ يك جايي دور و بر قلبم احساسش مي كردم ، گاهي به
صورت يك درد كوچك ، گاهي هم يك فشار گاهي هم ... يادم نمياد چه زمانهايي بيشتر ميشد ، شايد چون زياد بهش توجه نمي كردم ، امشب فهميدم ..... فهميدم يك مار كوچولو اونجا خوابيده ، يك مار كه اگر رشد كنه بزرگ ميشه و بزرگتر ، انقدر كه همه وجودمو بگيره ، اونوقت ديگه به اين راحتي نميشه از دستش خلاص ميشه مثل يك غده سرطاني كه همه جاي بدن ريشه دوانده و هيچ كاري از دست كسي بر نمياد ، چرا تا به حال به وجودش پي نبرده بودم؟ ، يادم نمياد چند بار قبلا اين احساس در من وجود داشته ، حتما زياد و مكرر ... چون جزئي ازوجود آدميه ... امشب ولي كاملا احساسش كردم ، حسادت را امشب كاملا حس كردم ... ![]() ...................................................................................................
ششم شهریور ماه ۱۳۸۲
اعصاب من شده مثل جاده دو طرفه ، همه توش ويراژ ميدن ،
من هم شدم پليس راهنمايي كه سر چها را ه مي ايسته و فقط نگاه ميكنه!! و براي باز شدن راه هيچ كاري انجام نميده ...يه چيزي تو !!!!مايه هاي لولو سر خرمني كه هيچ كلاغي ازش حساب نمي بره غذا پريد توي گلوم ، انقدر سرفه كردم كه اشك از چشم هايم سرازير شد، يادم افتاد آدم وقت خنده اشكش در مياد ، چاي هم كه ميپره گلوش باز اشكش در مياد ، غصه دار هم كه هست اشكش در مياد، عاشق هم كه ميشه اشكش در مياد ، دلش هم كه ميشكنه باز اشكش در مياد... ![]() ...................................................................................................
چهارم شهریور ماه ۱۳۸۲
دروغ چرا ....دلم تنگ شده بود . وقتي رسيدم ، هيچ كس خونه نبود.
در را كه باز كردم همان بوي آشنا به مشامم رسيد ، بوي روغن چوب كه مامان براي براق شدن نرده ها مي زند.از پله ها بالا رفتم و به عادت هميشه توي آشپزخانه سرك كشيدم ، روي ميز يك تكه كاغذ نظرم را جلب كرد ، ؛ نتونستم بيام دنبالت..بايد ميرفتم دانشگاه ..اميدوارم آدرس خونه را فراموش نكرده باشي، اگر گم شدي بهم زنگ بزن...؛ زيرش نوشتم ؛ بي نمك ؛ و گذاشتمش روي ميز كه وقتي برگشت ببيندش . اتاقش مثل هميشه بوي تي شرت هاي نشسته و ادكلن هاي مردانه را مي داد . اتاق خودم با كمي اغراق مثل اتاق هاي قديمي در فيلم هاي انگليسي قرن پانزدهم شده بود . با دو ، سه ميليمتر خاك روي كتابخانه و ميز و كامپيوتر و ..... فقط تار عنكبوت كم داشت . شب پدرم گفت : جات خيلي خالي بود . داداشم گفت : كاش 2 ماه ديگه ميموندي!!!!! ![]() ...................................................................................................
اول شهریور ماه ۱۳۸۲
توی اولین عکس آلبوم کودکی من مامان و پدر کنار هم ایستاده اند.
مامان پیراهن آبی بدون آستین به تن دارد و موهای خرمایی اش را دور صورتش ریخته است. یک دستش را سایبان صورتش کرده و دست دیگرش را روی شکمش گذاشته است . پدر با عینک بزرگ قاب مشکی و موی نسبتا بلند و شلوار لی دم پا گشاد (مد دهه 50 ) کنار مامان ایستاده است و لبخند بر لب دارد .پشت عکس نوشته شده 30 مرداد 1356 در عکس بعدی مامان با رنگ و روی پریده و چشممان گود افتاده روی تخت خوابیده و و پدر کنارش ایستاده است و توی بغل مامان لای یک پتوی سفید و صورتی من خوابیده ام . یک نوزاد با صورت قرمز پف کرده و چشم های بسته و دستهای مشت کرده . پشت عکس نوشته شده 1 شهریور 1356 و بدین گونه من زاده شدم!!!! ![]() ...................................................................................................
بیستم مرداد ماه ۱۳۸۲
یادته ؟ من جیغ می زدم و شماها هی می رفتین جلوتر . جلوتر . انقدر که دیگه
باید روی نوک پاهایم می ایستادم و هی می پریدم بالا تا آب توی دهنم نره . پشت به موج و رو به ساحل می ایستادیم و زنجیر وار دست های هم دیگرو می گرفتیم . هی می گفتین موج که آمد بپرین بالا و بعد میامد . سنگین و غران .... می پریدیم بالا و یه جورایی روی موج می رقصیدیم . باد که شدید تر میشد موج ها هم بلندتر و خشمگینتر .. تازه اول با حالیش بود . یادت بود که همیشه پشت به موج وایسی وگر نه آب با شدت می زد توی صورتت و دهنتو که باز می کردی آب شور و تلخ یهو می ریخت توی دهنت .... و تا به خودت می جنبیدی موج بعدی ... اون وقت دیگه بازی نبود دیگه توی دستشو ن اسیر میشدی . پشت هم میومدن .. انقدر که چشمهات قرمز بشه و از شوری آب سرفه کنی . بزنی بیرون . بعد با شدت می کوبیدنت به سنگ ریزه های کنار ساحل انقدر که وقتی بیرون میومدی پاهای زخم و دست های خراشیده ات یادت می انداخت که دیگه با قوی تر از خودت شوخی نکنی. چرا یادم رفته بود ؟ دوباره زدم به آب یادم رفت پشت به موج پیش برم . یک دفعه زدم به موج . همون تلخی و شوری رفت توی گلوم . انقدر سوزوند که تا مدتها سوزشو تلخی رو توی گلوم احساس کردم . توی قلبم اما نه . به موقع نذاشتم پایین بره . پ.ن : از اشکالات نوشتن توی کافینت اینه که فرصت فکر کردن به نوشته ها را ندارم . ![]() ...................................................................................................
سیزدهم مرداد ماه ۱۳۸۲
lanat be har chi bloggere zaboon nafahm!!!!!
![]() ...................................................................................................
دهم مرداد ماه ۱۳۸۲
يو هو
![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته آبان ماه ۱۳۸۱ آذر ماه ۱۳۸۱ دی ماه ۱۳۸۱ بهمن ماه ۱۳۸۱ اسفند ماه ۱۳۸۱ فروردین ماه ۱۳۸۲ اردیبهشت ماه ۱۳۸۲ خرداد ماه ۱۳۸۲ تیر ماه ۱۳۸۲ مرداد ماه ۱۳۸۲ شهریور ماه ۱۳۸۲ مهر ماه ۱۳۸۲ آبان ماه ۱۳۸۲ آذر ماه ۱۳۸۲ دی ماه ۱۳۸۲ بهمن ماه ۱۳۸۲ اسفند ماه ۱۳۸۲ فروردین ماه ۱۳۸۳ اردیبهشت ماه ۱۳۸۳ خرداد ماه ۱۳۸۳ تیر ماه ۱۳۸۳ مرداد ماه ۱۳۸۳ شهریور ماه ۱۳۸۳ مهر ماه ۱۳۸۳ آبان ماه ۱۳۸۳ آذر ماه ۱۳۸۳ دی ماه ۱۳۸۳ بهمن ماه ۱۳۸۳ اسفند ماه ۱۳۸۳ فروردین ماه ۱۳۸۴ اردیبهشت ماه ۱۳۸۴ خرداد ماه ۱۳۸۴ تیر ماه ۱۳۸۴ مرداد ماه ۱۳۸۴ شهریور ماه ۱۳۸۴ مهر ماه ۱۳۸۴ آبان ماه ۱۳۸۴ آذر ماه ۱۳۸۴ دی ماه ۱۳۸۴ بهمن ماه ۱۳۸۴ اسفند ماه ۱۳۸۴ فروردین ماه ۱۳۸۵ اردیبهشت ماه ۱۳۸۵ خرداد ماه ۱۳۸۵ تیر ماه ۱۳۸۵ مرداد ماه ۱۳۸۵ شهریور ماه ۱۳۸۵ مهر ماه ۱۳۸۵ آبان ماه ۱۳۸۵ آذر ماه ۱۳۸۵ دی ماه ۱۳۸۵ بهمن ماه ۱۳۸۵ اسفند ماه ۱۳۸۵ فروردین ماه ۱۳۸۶ اردیبهشت ماه ۱۳۸۶ خرداد ماه ۱۳۸۶ تیر ماه ۱۳۸۶ مرداد ماه ۱۳۸۶ شهریور ماه ۱۳۸۶ مهر ماه ۱۳۸۶ آبان ماه ۱۳۸۶ آذر ماه ۱۳۸۶ دی ماه ۱۳۸۶ بهمن ماه ۱۳۸۶ اسفند ماه ۱۳۸۶ فروردین ماه ۱۳۸۷ اردیبهشت ماه ۱۳۸۷ خرداد ماه ۱۳۸۷ تیر ماه ۱۳۸۷ مرداد ماه ۱۳۸۷ شهریور ماه ۱۳۸۷ مهر ماه ۱۳۸۷ آبان ماه ۱۳۸۷ آذر ماه ۱۳۸۷ دی ماه ۱۳۸۷ بهمن ماه ۱۳۸۷ اسفند ماه ۱۳۸۷ فروردین ماه ۱۳۸۸ خرداد ماه ۱۳۸۸ مرداد ماه ۱۳۸۸ شهریور ماه ۱۳۸۸ مهر ماه ۱۳۸۸ آبان ماه ۱۳۸۸ دی ماه ۱۳۸۸ بهمن ماه ۱۳۸۸ فروردین ماه ۱۳۸۹ مرداد ماه ۱۳۸۹ دی ماه ۱۳۸۹ |