سفر استانبول 1
یک روز مانده به سفر پای مهتا پیچ خورد ، روز دوم اسهال گرفت ، روز سوم سرماخورد و این گونه شد که کل سفر را به مصداق همان شعر لنگ لنگان قدمی برمی داشت هر قدم دانه شکری می کاشت گذراندیم.
در استانبول زندگی جریان دارد. استانبول را دوست داشتم و دارم ، قدیمی و مدرن و شلوغ و تمیز بود . به خاطر سرمای نسبی هوا فصل توریستی نبود با این حال تعداد زیادی توریست اروپایی و آسیای استانبول را برای سفر انتخاب کرده بودند.
نمایی از مسجد سلطان احمد
توریست ها برای ورود به مسجد کفش های خود را در می آورند.


ظاهرا در استانبول خوراکی و نان و غذا و شیرینی و کلا خوردن مساله مهمی است . بعد از امتحان کردن چند مدل از غذاها با مهتا به این نتیجه رسیدیم که مزه غذاهای ترکی به اندازه شکل و شمایلشان برای ما اشتها برانگیز و جالب توجه نیستند. به جز کباب ترکی که دوست داشتیم و البته با ورژن ایرانی اش خیلی تفاوت دارد.









بلوط بوداده
من از مزه اش خوشم نیامد ولی بویی که از در اثر سوختن پوست بلوط در هوا پخش میشد دوست داشتم.


این آقا مدال های همه فک و فامیل اش را به خودش آویزان کرده



3 نما از میدان تاکسیم



کافه ها و رستوران های کوچک در کوچه های منتهی به خیابان اصلی ( دوستشان داشتم)
در استانبول مشکل شماست که ترکی بلد نیستین ، حتی در جاهای توریستی و هتل ها هم به زحمت میتوان کسی را یافت که انگلیسی بلد باشد . در قهوه خانه برای فهماندن اینکه تنباکوی دوسیب و نعناع برایمان بگذارد آقای میم کم مانده بود روی میز عربی برقصد.

این آقای سرباز جلوی در ورودی کاخ موزه توپ کاپی مدت زیادی مثل سنگ ایستاده بود و حتی پلک نمیزد و کلی مورد توجه توریست ها قرار گرفت.

مهتا انیمال فوبیا دارد و از شانس اش استانبول پر بود از گربه هایی که نه تنها از انسان ها نمیترسیدند بلکه خیلی هم احساس صمیمیت می کردند.

...................................................................................................
ابتدای صفحه