مامان گفت این پارک همیشه زنده است ، گفتم داریم خلاف جهت حرکت میکنیم ، دور زدیم ، دختری با قدمهای دو آهسته از کنارمان رد شد ، گفتم خوش به حالش ... مامان گفت تو رو خدا حالا که هوا خوب شده از سر کار میای یک ساعت بیا راه برو ... گفتم تنهایی؟ گفت تو که از تنهایی بدت میاد چرا ازدواج نمیکنی؟ عطسه کردم ، مامان گفت صبر اومد ... گفتم مال این گرد گلِ تو هواست ، نوک دماغم را خاراندم ، گفتم چه رطوبتی ... مامان گفت انگار شمال باشه ، گفتم هوا دَم داره ... کشیدم کنار پسری با اسکیت رد شد ، مامان گفت خوش به حالش ، گفتم دوست دارین یاد بگیرین؟ گفت با این سن و سال؟ گفتم چند دور شد؟ گفت خسته شدی؟ گفتم دلم میخواد برم خونه ، مامان گفت وای لپاشو ... گفتم نگاه نکن مردم دوست ندارن ، مامان گفت : وا! گفتم بعد بچه شون اسهال میشه میگن چشم خورد ، مامان گفت ماشالله ... یک اسفند براش دود کنین ، زن خندید ، گفتم چه خبره اون طرف؟ رفتیم زیر آلاچیق ، مردم دور نشسته بودن روی نیمکت های چوبی ، پسری گیتار گرفته بود دستش و میخواند ، با خودم گفتم اگر یک روز بری سفر رو نخون ، مامان گفت چیه مگه ؟ گفتم غمگینه ، پسر خوند زن زیبا بود در این زمونه بلا ، خونه ای بی بلا هرگز نمونه ای خدا ... مامان گفت آخی ویگن ، گفتم کی مُرد ؟ مامان گفت دو سه سال شده نه؟ گفتم کاش از ابی بخونه ، مامان گفت نیما اینا کی میرن؟ گفتم خرداد مصاحبه دارن ، گفت تو نمیخوای بری آخر ؟ جیب راستم را نشان دادم گفتم ویزا تو جیبمه ؟ مامان گفت تو بخواه بیوفت دنبالش اونم میاد تو جیبت ، شونه هامو انداختم بالا ، یکی داد زد ای ایران ، مردم پا شدن ایستادن ، ایستادیم ، ای ایران ای مرز پر گهر .. ای خاکت سرچشمه هنر ... دور از تو اندیشه بدان ... پاینده مانی و جاودان
مامان گفت دیوونه چرا گریه میکنی ؟ نوک دماغمو خاروندم گفتم مال این گردِ گُلِ توی هواست ...

...................................................................................................
ابتدای صفحه