از این ور و آن ور این روزها
با مامان و آقای پدر رفتیم تئاتر شکا ر رو باه - دکتر علی ر فیعی ، به گمانم این اولین بار در 10 سال گذشته بود که با هم در یک امر فرهنگی حضور داشتیم ، مامان 17 بار خمیازه کشید در طول اجرا ولی آخرش گفت که خوشش آمده ،آقای پدر هم نمایش را دوست داشت و حس میکنم هر دو از اینکه دوستانم را دیدند خوشحال شدند.
کاوه خانه بزرگتر اجاره کرده ، حالا مامان و پدرم که می آیند آن خانه مستقر میشوند و من عین یویو میان این خانه و آن خانه در نوسان هستم ، خیلی هم بد نیست ، خوبی اش این است که عصر ها از سر کار می روم آن خانه که ناهار و شام و میوه و سالاد و همه چیز آماده است و شب سرم را می اندازم پایین و می آیم این خانه ، شانس آورده ام که مامان میداند من عادت به تخت و تشک و بالشت خودم دارم برای خوابیدن وگرنه که گیر میداد که شب هم همین جا بخواب ... به هر حال که حالا برگشته اند ارا ک و هر کس سر خانه و زندگی خودش است ...
ماه پیش که تولد کیا نا بود و همه فامیل دور هم جمع شدیم پسر عمه ام رفته بود خواستگاری دختری که در ار- اک زندگی میکرد و اسمش را هم یادم نیست ، هفته پیش که عمه ناپرهیزی کرد و همه را شام دعوت کرد فهمیدیم که پسر عمه مربوطه با دختر دیگری نامزد کرده ، یعنی من پشتکارش را تحسین میکنم ، احتمالا یک لیست تهیه کرده از دوست دخترهای دور و برش و در مدت یک هفته از هر کدام جواب نه شنیده رفته خواستگاری بعدی ... بعد از همه مهمتر اینکه در همان جلسه اول خواستگاری یک آقایی را هم آورده اند صی-غه محر میت خوانده ... فعلا سوژه خاله زنکی های فامیلی این روزهای ما همین است ...
من همچنان این روزها یک آتش فشان در حال فعالیت هستم و هر چند وقت یک بار آتش و گدازه و خاکستر می پراکنم ، کلر ودیا زپو کساید هم دیگر چندان افاقه نمیکند ...
اگر دوست دارید در برنامه زیر که به همت این خانم برگزار می شود شرکت کنید یک خبر به من یا خودش بدهید تا آدرس را برایتان اس ام اس کنم ، من احتمالا روز پنج شنبه را مرخصی میگیرم و راستش توی این فکرم که سمبوسه بپزم و با خودم ببرم برای فروش .. اگر موفق شوم اولین تجربه من در امر فروش خواهد بود ... خلاصه که بیاید دیگه ... ( برو بچه هایی که سمبوسه های دست پخت من را خورده اید به نظرتان مشتری دارد ؟ )


...................................................................................................
ابتدای صفحه