سه سال گذشت

حالا میدونم که مامان بزرگ یعنی بوی فتیر شب عید ، یعنی آش جو با سیرابی ، یعنی دلمه برگ ، یعنی آب لیموی تازه ، یعنی شیشه های آب غوره چیده شده پشت پنجره ، ، یعنی گرمای کرسی ، یعنی توده برف های پارو شده توی حیاط ، یعنی حصیر های آویزان توی تراس ، یعنی خوشه های انگور آویزان شده توی زیر زمین ، یعنی تو که عادت داشتی هر بار تماس می گرفتی پشت تلفن اول بگویی جانم ؟ و من هر بار می گفتم مامان بزرگ شما زنگ زدین که ...
...................................................................................................
ابتدای صفحه