گوشه صندلی عقب پیکان درب و داغونی که از درز در و پنجره و شیشه و کف اش باد سرد به داخل می وزد خودم را مچاله کرده ام و چرت میزنم ، سرم را تکیه داده ام به شیشه و با هر تکان ماشین که از روی چاله چوله های آسفالت خیابان رد می شود گونه ام میخورد به شیشه و سردی اش چرت ام را پاره میکند ...

بحث میان راننده و پسر جوانی که جلو نشسته از ترافیک و آلودگی هوا میرسد به غزه ، چه طورش را نمیدانم چون گفتگویشان را نصفه نیمه گوش میدهم ...
راننده لهجه ای دارد بین لری کمی تا قسمتی ارا کی یا شاید هم همد انی متمایل به شیر ازی ... و بحث میرسد به موشک های حما س و آقای راننده توضیح میدهد که ...
راننده : این موشکانو فرک کِردی چه طو میسازِن ؟ بعضیاشون 9 مِرتی ان ، بعضیاشون 12 مِرتی ، همین لوله آلومِنومی های خودمون رو ور میدارن ایی طو میپیچن به هم ( اینجا فرمان ماشین را ول میکند و با دست نشان میدهد که لوله آلومینیومی را چه طور می پیچن ) بعد توش باروت میریزن و یک ماسماسکی میچپونن درش ... بعد از این جا میزنن 500 مِرت اون ور تر میخوره زِمین ... یک پِقی میکنه و گرت و خاک میره هوا ، از شانس یکی هم او ورا باشه یک سنگی کلوخی میخوره تو سرش و زخمی میشه ... همین
...................................................................................................
ابتدای صفحه