دهم دی ماه ۱۳۸۷
● چه خبر؟
معمولا با مامان روزی دوبار تلفنی صحبت میکنم. یک بار نزدیک های ظهر و یک بار آخر های شب ... هر بار بعد از سلام و احوال پرسی یا من میگویم چه خبر یا مامان ... و جواب اش هم همیشه یک جمله است ... خبری نیست سلامتی ... و هر بار که گوشی را قطع میکنم با خودم میگویم آخه در فاصله یک ظهر تا شب چه خبری میخواهی بشنوی ؟ پنجمین سالی است که در این شرکت کار میکنم . خبر جدیدی جز اینکه روز به روز اوضاع کار خرابتر میشود ندارم . پنجمین سال است که در این خانه ساکن ام و به جز ترکیدگی لوله و لامپ سوخته و همسایه عوضی اینجا خبر دیگری نیست ... زندگی عاطفی و عشقی و بلغ گنده هم ... لنگ می زند اساسی ... خاطرت که برای من خیلی عزیز است خودت میدانی ، اما چه کنم که انگار لا به لای روزهایم کاربن گذاشته اند از بس که همه اش عین هم است ... ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |