خانه دایی جمع هستیم ...
بزرگترها افتاده اند روی دور گله گذاری از جوان ها ، از من ، نگا ر ، سهرا ب و کاو ه و ...

که آره اینا با ما هیچ کجا نمیان و هی برنامه های خودشون رو دارن و یک ذره احترام به بزرگترها و خواسته هاشون نمیزارن ... حالا این همه با دوستهاتون میرین بیرون خوب یک دفعه هم با ما بیاین مهمونی ... بچه بزرگ کردیم که دور وبرمون باشه ... آدم خوب آبروش میره ... هی هر جا میری میپرسن بچه ها کجان ؟ بچه ها چرا نیومدن ...

بعد من از روی ذات خراب ام که میخواهم دلشان را به دست بیاورم میگویم بله خوب حق با شماست و ما اصلا نسل گهی هستیم ( البته که در حضور دایی و پدر به جای گه از معادل اش استفاده می کنم ) و در حق شما کوتاهی میکنیم و حواسم به نگا ر هم هست که آن طرف خون دارد خون اش را میخورد.

اما توی دلم میماند که بگویم آخه من که یک هفته است در کانون گرم خانواده عین جوجه تازه سر از تخم در آورده افتاده ام دنبال پدر و مادرم و هی از خانه این فامیل رفته ام خانه آن فامیل و بعد از کار سرم را عین بچه آدم انداخته ام پایین و رفته ام خانه و بابا از این بیشتر در کانون گرم خانواده ؟

بعد خدایی آدم جمعه ای را که میتواند تا لنگ ظهر بخوابد و بعد دوش بگیرد و لم بدهد روی مبل و فیلم اش را ببیند و ماست اش را بخورد ول کند بنشیند پای بازی پوکر یک جماعت بالای 65 سال کنسرو یبوست یا پای حرف و حدیث های فامیلی و شنیدن اینکه فلانی با فلانی قهر است و ال و بل ....
...................................................................................................
ابتدای صفحه