سوم آذر ماه ۱۳۸۷ دیشب عموی پدرم زنگ زد و برای امشب شام دعوت مان کرد ، آن موقع من یک کاسه بورانی لبو را گرفته بودم دستم و آرام آرام محتویاتش را با زبان لیس میزدم ، مامان پرسید : تو هم میای دیگه ؟ قبل از اینکه من بگویم نه بیام چی کار آخه ... پدرم از آن طرف گفت : حتما میاد من هم نگفتم که آخرین تصویری که از دخترهای عمو دارم سه تا دراز بی خاصیت است که هی سرشان را میکردند توی کله هم و پچ پچ میکردند و هر هر می خندیدند بینی و لبها و چانه را کردم توی کاسه و بورانی ام را سر کشیدم ... مامان گفت نوک دماغتو پاک کن ... حالا مانده ام بین دل درد ، سردرد ، دل درد و حالت تهوع ، دل پیچه و حالت تهوع و کمردرد شدید کدام یک بهانه مناسبی است برای جیم زدن از برنامه خانوادگی امشب ؟ ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |