بازار مثل همیشه شلوغ است ... دنبال عطاری کوچکی میگردم تا گل ختمی خشک شده سفارش یکی از دوستان را بخرم ...
پا میگذارم داخل مغازه بوی ادویه ها و گل و سبزی های خشک شده یک لحظه گیج ام می کند... آقاهه انگار از زمان حضرت داوود پشت این دخل چوبی که موریانه ها تا الان باید پایه هایش را خورده باشند نشسته ... مرا یاد پدربزرگ ام می اندازد که مشتری هنوز سوال دوم را نپرسیده بود از در مغازه بیرون اش میکرد. ... با احتیاط می پرسم : گل ختمی دارین ؟
نمیگوید دارد یا ندارد ، گره انگشت هایش را از روی عصا باز میکند و داد میزند : چقدر ؟
گوش هایش سنگین است انگار ، بلند می گویم : والا .. اوم ... نمیدونم ...نیم کیلو ...
نیم کیلوووو ؟ مگه میخوای خیرات کنی ؟
نه آقاهه با پدربزرگ ام خیلی فرق دارد ... پدربزرگ ام اگر بود همین سه جمله را هم حرف نمی زد ، نیم کیلو گل ختمی میکشید میگذاشت روی دل مشتری و روانه اش می کرد ...
دو سیر بهت میدم بسته ...
دیگر نمیپرسم که دو سیر چقدر میشود اصلا؟ میگویم : دو سیر گل گاوزبون هم بدین لطفا ...
روی شیشه لنگه چپ در یک کاغذ بزرگ چسبانده اند که احتمالا زمانی سفید بوده و حالا به زردی می زند ، خواص دارویی گیاهان را نوشته ، سعی میکنم بخوانم در مورد گل ختمی چی نوشته ...
می پرسم : این گل ختمی دم کرده اش برای اعصاب خوبه ؟
نه بابام جان ...
بلند میشود و همانطور که دست چپ اش را روی عصا نگه داشته با دست راست که آرام می لرزد سرطاس را بر میدارد و فرو میکند در کیسه ی پر از گل های ختمی سفید خشک شده ...
یک مشت کوچیک ازش میریزی تو آب ، نیم ساعت میزاری دم بکشه ، دو تیکه نبات هم میندازی توش... برای درد قاعد گی خوبه ، خو نریزی رو هم بند میاره ...

این قاعد گی و خو نریزی آخرش را انقدر بلند می گوید که تا سه مغازه این ور و آن ور هم شنیده اند بی برو برگرد.
...................................................................................................
ابتدای صفحه