نوشته هایم پر هستند از آدم های دور و برم ... از کیا نا ، کا وه ، مامان ، زن همسایه ... هر چه تلاش میکنم خارج از این چهارچوب زندگی واقعی چیزی بنویسم ذهنم یاری نمیکند ... خیلی که زور بزنم ذهنم میرود به فر شید ...
شوهر خاله خالی بندم که پنج شنبه هفته پیش در مهمانی تولد دخترش گفت
چند شب پیش رفتیم شکار ، تو این جنگل بالا گراز زدیم ، گوشتشو جای گوشت گوزن دادم همسایه ها خوردن ...
حتی من هم دلم مدر سه مو شها می خواهد ....
کیانا زنگ زد که رکسی بریم سینما ... تخم لق اش را خودم دهن اش انداخته بودم.
به نظرم در چند سال گذشته سینما در زمینه فیلم های کودک و نوجوان دستش خالی بوده ... مجید مجیدی یا طالبی هم اگر فیلی ساخته اند فقط بازیگر کودک داشته با مضمون اجتماعی و تلخ ...
سینما آزادی یک سانس در روز اختصاص داده است به پخش فیلم های کودکان ... فیلم هایی مثل مدرسه موشها ، گلنار ، کلاه قرمزی و پسر خاله ... وفعلا با کلاه قرمزی و سروناز شروع کرده ، هر روز در سانس 9 صبح که نمیدانم وقتی بیشتر بچه ها صبح ها مدرسه هستند و پدر و مادر ها هم سر کار این سانس 9 صبح دیگر چه صیغه ای است....
آخرین باری که ار اک بودم با کیانا نشستیم و سه بار پاندای کونگ فو کار را دیدیم و شنیدم که پدرم داشت یواشی به مامان میگفت به نظرم رکسی بیشتر این کارتون ها رو برای خودش میخره تا کیا نا
جمعه این هفته قول دادم ببرمش سینما را برای اولین بار تجربه کند و بعدش هم تئاتر عروسکی کدوی قلقله زن که ساعت 10 همان سینما فرهنگ اجرا می شود ...
خلاصه که خونه دار و بچه دار زنبیلتو بردار و بیار
...................................................................................................
ابتدای صفحه