یک
پست قبل اشاره ای بود به پدر و مادرهایی که میخوان توانایی و استعداد های بچه هاشون رو بکنن تو چشم مردم وگرنه من رز میخورم که تصوری از بچه داشتن داشته باشم ...

دو
یکشنبه بود که جودی پیغام داد فرهنگسرای هنر نمایش فیلم مستند کوتاه داره .. بریم ؟
بریم ...

سالن نسبتا خلوت بود و مجری برنامه بعد گفت که انتظار داشته تعداد افراد از این هم کمتر باشد .

خاطره خوش بو نيست به كارگرداني آذر مهر ابي

گفتگوی کارگردان با دختری که در دستشویی عمومی کار میکند و بعد کارگردان دوربین را به دست دختر میدهد و از اینجا به بعد شاهد گفتگوی دختر با کارگردان هستیم که از مشکلات زندگی اش می گوید.

کارگردان : چند سالته ؟
دختر : 14 سال
کارگردان : درس خوندی ؟
دختر: نه
کارگردان : اصلا مدرسه نرفتی ؟
دختر : نه

کارگردان: چرا درس نخوندی ؟
دختر : بابام نذاشت برم مدرسه

کارگردان: خواهر برادرات هم درس نخوندن؟
دختر : نه بابام نمیزاره

کارگردان: دوست داری بری مدرسه ؟
دختر : بابام نمیزاره

کارگردان: بابات کار میکنه؟
دختر : نه بیکاره ...

کارگردان: یعنی اصلا کار نمیکنه؟
دختر : نه معتاده ...

کارگردان: دوست داری بزرگ شدی چی کاره بشی؟
دختر به دوربین نگاه میکنه ،روسری اش رو مرتب میکنه ، لبخند میزنه و جوابی نمیده
...

به نظر من این فیلم رو باید در دسته سینمای معناگرا قرار بدن ...

سه
فردا میروم ولایت تا دوشنبه

چهار
من همه اش فکر میکردم که چرا هی مطالب تکراری میخونم تو گوگل ریدر و نگاه نمیکردم ببینم کی شر کرده ... امروز تازه فهمیدم که از اونجایی که دوستان همه رومانتیک و گوگولی هستند مثلا یکی تو بلاگش یک عکس میزاره از ساحل یک دریاچه آروم دم غروب که باد پیچیده لابه لای چمن های بلندش
بعد آذین شر میکنه و یک کامنت هم میزاره روش مثلا که یکی منو ببره اینجا لطفا
همون عکس رو بعدی شر میکنه مینویسه من هم میام سه شنبه نریم من کلاس دارم
بعدی شر میکنه مینویسه من من من هم ببر ، هر جا برین من هم میام ، من پایه ام ...
بعدی شر میکنه مینویسه پس من چی ، بی من میخوان برین نامردا؟
بعدی شر میکنه مینویسه حتی من هم دلم خواست
بعدی شر میکنه مینویسه وای چقدر خوشگله ... من هم میام بای دیفالت
دوستان خواستم بگم بزارین من که برگشتم همه با هم میریم....
...................................................................................................
ابتدای صفحه