همیشه پا ی یک ز ن در میا ن است
همین دیروز که جودی در صف بلیط سینما آزادی ایستاده بود و بلیط تمام شد و بعد رفتیم قدس و آنجا با یک ژانگولری توانست بلیط گیر بیاورد و میان جمعیتی که دست هایشان پر بود از کیسه های چیپس و پفک و ذرت بوداده خودمان را رساندیم به صندلی هایی که از جنگ جهانی دوم باقیمانده اند و فیلم کمدی را دیدیم که من خوش خنده را هم به زور خنداند شک نکردم که تفاوت میان سینما قدس و سینما فرهنگ ، حکایت میان ماه من تا ماه گردون است...
و اگر این حکایت را نمیدانید به صورت سوئیچ آف به سینما بروید ... این طوری صدای خش خش و ذق ذق و دق دق و تق تق و پچ پچ و زینگ زینگ و دلنگ دلنگ و گینگیلی گینگیل و هر گونه صدای دیگری که از آدم ها و کیسه ها و صندلی ها و موبایل ها میشنوید روی اعصابتان نیست.

نزدیکی های خانه میخواستیم از خیابان رد شویم ولی شلوغ بود ، راننده یک وانت چنان ناگهانی زد روی ترمز که صدای ماشین های پشتی بلند شد ... بعد با سر اشاره کرد که رد بشیم و من داشتم فکر میکردم که عجب مردم گاهی با فرهنگ میشوند که سرشو از پنجره آورد بیرون داد زد قددددتو بخورمممممم
البته شکی نیست که مد نظرش آ یدا بود ...
...................................................................................................
ابتدای صفحه