آماده شده اند بروند بیمارستان... به این امید که سرپرستار بخش آی سی یو اجازه بدهد عمو دو دقیقه برادرش را ببیند ... من نمیروم ... حوصله ندارم با گردن کج بایستم جلوی در خواهش کنم اجازه بدهند دو دقیقه پدرم را که برای آنها مفهومی جز مریض تخت هفت ندارد ببینم.
تلفن به دست ایستاده ام دم در و بقیه را بدرقه میکنم ، مهتا پشت خط یک دفعه میگوید راستی خسرو شکیبایی مردها ...
...................................................................................................
ابتدای صفحه