قبل از اینکه وارد اتاق پدرم بشوم کاوه دستم را میگیرد و میکشد یک گوشه ای و می گوید رکسی سر جدت از این آقاهه هم اتاقی پدر جون چیزی نپرسی ها ... تو بگی الف اون تا آخر الفبای چینی رو برات میگه ...
خنده ام را میخورم و میگویم تو باز سیرداغ پیاز داغ جریانو زیاد کردی و وارد اتاق می شوم ...

نیم ساعت بعد شرح کاملی از تاریخ ایران و جهان را میشنوم.
از سلسله مادها گرفته تا جنگ های کورش و داریوش و خشایار و همین طور بیا تا جنگ چالدران و بعد چگونه رابرت کخ واکسن سل را کشف کرد و بعدترش لوی پاستور کی بود تلفن چه طور اختراع شد و تاریخچه خیابان محسنی در ار اک و بعد تر این بیمارستان قلب را کی ساخت و..... میان همه این ها کاوه هم هی چشم و ابرو می آمد و خنده اش رامی خورد و ته چشم هایش یک چیزی میگفت که دیدی راست میگفتم ...
...................................................................................................
ابتدای صفحه