آسانسور سه روز است خراب شده ... آقای مدیر آپارتمان گذاشته رفته مسافرت و کلید قفل در اتاقی که موتور و تجهیزات آسانسور در آن است با خودش برده ... با دیلم و چکش و اینها هم باز نشد ... احتیاج فوری به یک عدد دزد ماهر داریم ... پدرم در بیمارستان بستری شده برای آنژیو گرافی ...مامان هر سه ساعت یک بار میگوید این آسانسور باید قبل از آمدن پدرت درست شود ... و هر دو ساعت یک بار میگوید فکر میکنی بعد از آنژیوگرافی چی میشه ... من نمیدانم .. هیچی نمیدانم ... هن و هن کنان چهار طبقه را با دو تا باکس آب معدنی بالا میروم ... و فکر میکنم اگر این میل کشتن آقای مدیر آپارتمان ، مرد همسایه بالایی ، نگهبان شرکت با آن لبخند کریه اش ، دکتر پدرم که سه دقیقه وقت اش را نداد مستقیم با ما صحبت کند ، این منشی هایی که وقتی باهاشان صحبت میکنی سرشان را بلند نمیکنند تو صورت آدم نگاه کنند و ... را در خودم کنترل نکنم کم کم تبدیل به یک آدمکش حرفه ای میشوم...
...................................................................................................
ابتدای صفحه