سر راه نگه میداریم کادو بخریم.
من گفتم یک گلدان آپارتمانی برایشان بگیرید ، مامان گفت نه زشته ، کتی گفت : نه بابا به چشم نمیاد ...
حرص ام میگیرد که باید همه چیز را کرد تو چشم مردم
...

دلم بستنی زعفرانی میخواهد با یک عالمه تکه های خامه ... کیانا نشسته روی پای مامانش ، میگه نه من دلم درد میکنه هنوز ، میگم : خوب تو نخور ، میگه : خوب شاید من هم دلم خواست ... میگم : خوب پس بخور ، میگه : اِه ... خوب دلم درد میگیره ، میگم : خوب نخور ...
چین به دماغم می اندازم و زبانم را برایش بیرون می آورم ، شانه هایش را بالا میبرد و تندی سرش را برمی گرداند سمت پنجره ...
الان قهریم مثلا ...

مامان و کتی با دو تا جعبه کادو شده بزرگ برمیگردند ، شرط میبندم یکی اش دو تا قابلمه پیرکس دردار است ...

از خانه نیما برمیگردیم ،شرط را برده ام ، همه ساکت هستند ...ویگن می خواند ... آنچه کردی با دل من ... قصه سنگ و سبو بود .. کاملا مناسب یک عصر جمعهء غبار آلود دلگیر ...

مامان میگوید : اوزون موزون گیزین میزین ؟
من این تلاش همیشگی مامان برای زرگری حرف زدن را تحسین میکنم ،حسنی که دارد هیچوقت هیچ کس منظورش را متوجه نمیشود ...
میگم : ها ؟!! مامان این بار از میان لبهایش آرام میگوید : گفتم گیزین میزین چیزین بیزین ؟
من همه آی کیوی موجود را جمع کرده ام بلکم بفهمم مامان چی را می خواهد در لفافه بگوید ،
که کیانا داد میزند: من فهمیدم ، میگه چیز میزی زیر میز نذاشتین ؟
...................................................................................................
ابتدای صفحه