برای بچه ای که نه پدرش میخواهدش نه مادرش...
به زور خودم را از رختخواب میکَنم ، پرده پذیرایی را کنار میکشم نور یکباره هجوم می آورد توی اتاق ...

بعد از تلفن دیشب مامان و پشت بندش جرو بحث با کاوه حس میکنم سرم مثل یک دیگ بزرگ مسی شده است که یکی با قاشق مدام ته اش را می تراشد ...

لباس هایی که نمیدانم چرا بار آخر توی ماشین بو گرفته اند دوباره می اندازم داخل ماشین...
با خودم همه حرف هایی را که دلم میخواهد یک روز به مامان بگویم و میدانم هیچ وقت نمیگویم را بلند تکرار میکنم و خوشحالم که صدای جارو برقی نمیگذارد صدای گریه خودم را بشنوم
..
یکی هنوز دارد ته آن دیگ مسی را می تراشد...
سراغ ظرف ها که میروم گریه ام تمام شده ... الان باید قیافه ام در مایه های این بچه دماغوها باشد با لپ های گل انداخته ... با پشت دست راست باقیمانده اشک ها را پاک میکنم و پشت دست چپ را میکشم زیر بینی ام ...

چند روزی بهش زنگ نمیزنم تا بفهمد با خواهر بزرگ ترش نباید این طوری صحبت کند...
افتاده ام سر لج ... بدم نمی آید همین الان میتوانستم سوار ماشینی قطاری هواپیمایی چیزی میشدم و می رفتم یک جای که دست هیچ کس بهم نرسد ...
افتاده ام سر لج و دلم میخواهد یک کاری کنم که بدجور دلشان بسوزد ...
و خودم هم میدانم احمقانه است و میدانم که دو روز دیگر یادم رفته و میدانم که باز هم بدون آنکه هیچ حرفی بزنیم همه چیز مثل قبل می شود ...
چیزی از پنجره آشپزخانه طبقه بالا شوت میشود پایین و صدای خرد شدن اش بعد از برخورد با کف نورگیر همه ساختمان را بر میدارد ...
تراشیدن ته دیگ مسی توی سرم متوقف میشود ...
شیر آب را میبندم و دستهایم را با شلوارم خشک میکنم ...

زن داد میزند بچتو بردارد گمشو برو ... مرد بچه را میگذارد توی راهرو و میرود ... صدای گریه اش را که توی راهرو میپیچد از میان در و دیوار میشنوم...
شیر آب را باز میکنم ... بقیه ظرف ها را میشورم ... بچه گریه میکند و گریه میکند و زن و مرد فحش میدهند و من ظرف میشورم و
یکی توی سرم ته دیگ مسی را با قاشق می تراشد...
پ ن : ماهان کاش یک ایمیلی ،آدرسی ، رد پایی ، اثر انگشتی چیزی به جا میگذاشتی آخه ...
...................................................................................................
ابتدای صفحه