آقای رئیس یک وقت هایی ازسوراخ ته سوزن رد میشود مثل آب خوردن ، راحت و بی دردسر ... یک وقت هایی از درِ دروازه شیراز که سهل است از دروازه تهران و دهانه غار علی صدر و اینها هم رد نمیشود...
داشتم با مامان از سفر آخر هفته می گفتم ، گوشی را که قطع کردم آقای رئیس با چهره ای متعجب گفت : شما پنج شنبه نمیاین شرکت ؟
گفتم : پنج شنبه که همه جا تعطیله ...
گفت : ولی شرکت بازه ...
فهمیدم از آن موقع هایی است که آقای مدیر میخواهد از در دروازه هم رد نشود ...
گفتم یعنی شما پنج شنبه میاین شرکت ؟
گفت : نه من پنج شنبه دبی هستم ...
یک لحظه آن رگ ابوالحسنی که معرف حضور دوستان هست داشت خودش را نشان می داد ، خودش میخواهد برود دبی بعد برای 4 ساعت میخواهد 5 روز تعطیلی را خراب کند ... بعد کل عصبانیت این روزها یواش یواش داشت از لایه های درونی به لایه های بیرونی سرایت می کرد و یک صدایی توی سرم میگفت همین الان کیفت را بردار و از شرکت بزن بیرون ... یک صدای دیگر می گفت خره کرایه خونه سر برج یادت نره ...
فکر کرایه خونه سر برج پیروز شد ...
آقای مدیر یک نیم ساعتی راه رفت وبا خودش غر زد که مملکتو تعطیل کردن ، این مرتیکه معلوم نیست داره چه غلطی میکنه و ....
من تمام مدت داشتم مین روب بازی میکردم و تمام مدت هم با کلیک دوم منفجر میشدم ...

پ ن : میرم شمال ...
...................................................................................................
ابتدای صفحه