دوشنبه عصر با این امید که خیلیها میگذارند سه شنبه صبح حرکت میکنند نزدیک های 5 زدیم به جاده رشت ... ماشین 206 بدون صندوق، تعداد 5 نفر ، مجموع وزن 400 کیلو صندوق عقب تا خرخره پر و
جاده ...
جاده پر از عاشقان امام ، عزاداران حسینی ، مردم همیشه در صحنه ... ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند ...
حدود 3 صبح رسیدیم چمخاله ...
کنسرو شده
له
درب و داغان
از آنجایی که ویلا در غیاب آدم ها محل عشق و حال حشرات بود یک قوطی پیف پاف را خالی کردیم و یک ساعتی بیرون نشستیم ...

شب اول که بقیه مشغول باران ریز ، زمین لیز ، کباب تیز ، موزیک غیز و نوشیدنی جیز بودند من و رابی لپتاپ را برداشتیم و اولین دی وی دی سریال لاست را گذاشتیم داخل دستگاه .. نزدیک های 11 بود ... حدود 5 صبح بعد از دیدن 8 اپیزود از سریال در حالی که از هیجان خواب مان نمیبرد و هردو عاشق جک شده بودیم و حرص میخوردیم که چرا به این کیت بیچاره توجهی ندارد ،خودمان را راضی کردیم برویم بخوابیم و بقیه اش را بگذاریم برای فردا صبح..
فردا... یعنی ظهر همان روز لپ تاپ کذایی سرلج و لجبازی با ما هیچ کدام از دی وی دی ها را نمیخواند ... بعد از 2481 بار ری استارت کردن زنگ زدم به پورج و شرح ماوقع را دادم ... گفت رکسی جان بعد از 6 ساعت دیدن فیلم خواهر اون اون دی وی دی پلیر بدبخت رو ...
بقیه سفر ماندیم در خماری لاست...

پشه هابه طور بسیار شایانی از ما و خودشان پذیرایی کردند ... ساعتی 3 نوبت و در هر نوبت 6 منطقه را مورد هدف قرار میدادند و الحق که پشه های بیناموسی بودند ...
سه روز بدون روزنامه ، تلویزیون ، اینترنت ، بوق و دود ماشین ... خور و خواب و خنده ...
همین یک ساعت پیش رسیدم ، ( خدا را شکر که اینجا از شرجی خبری نیست ... وقتی بیشتر از 4 روز شمال میمانم حس میکنم خودم هم دارم سبز میشوم ) و خانه .. خانه چقدر خوب است.
هنوز کوله پشتی و کیسه زیتون رودبار جلوی در ولو مانده و من مشتاق هستم بدانم رئیس جهور این بار چه دسته گلی به آب داده است...
پ ن : خوب به سلامتی انگار دسته گل به اندازه کافی بزرگ و قابل توجه بوده ..
...................................................................................................
ابتدای صفحه