با کورسوی امیدی ته دل برای خرید بلیط نمایش غولتشن ها رفته بودم تئاتر شهر ... هوا ابری و گرفته بود و باد خاک و خاشاک را بلند می کرد و توی هوا می چرخاند .... پیاده روهای کنده شده خیابان انقلاب ، صدای نوحه عزاداری ... شربت نذری ... دختر های پیچیده در چادر سیاه ، مردهای ریشو و گشت ارشاد ...

بلیط تمام شده و تا یکشنبه هفته دیگر از پیش فروش خبری نیست ....

از آن عصر های دلگیر .... دلگیر ...

1

2

45

مهتا هم از راه می رسد و با هم قدم زدن بی هدفی را در پیاده روی پر از چاله چوله آغاز می کنیم از این سر به آن سر ...

ازآن عصر هایی که هیچ چیز خنده دار نیست ....

6

7

یک جلد کتاب ، یک سی دی و یک نوار کاست نتیجه خیابان گردی ...حالا چی کار کنیم تا شب؟

8

9

گوشه ناخن سبابه دست راستم را با دندان میکنم ، جایش میسوزد

10

راهمان را کج میکنیم به سمت کافه هنر ... یک پرس سالاد ماکارانی و یک پرس بشقاب کالباس ... پشت بندش دو تا کوپ شکلات و وانیل ...در حین خوردن هم مدام یادمان هست که از این شنبه قرار بگذاریم رژیم را شروع کنیم .. این شنبه لعنتی که هیچ وقت نمی آید.

12

نه واقعا ... تا کی آخه ؟

13

به سختی سعی میکنم خودم را زیر اولین ماشینی که رد میشود نیندازم...

14

حالا چی کار کنیم ؟

پ ن : عکس ها از کتابی به نام برای روزهایی که دمغی نوشته برادلی ترور گریو قرض گرفته شده ، مهتا این کتاب را قبلا برای 3890 نفر دیگر هم خریده که از این تعداد 879 نفر مفقود الاثر هستند و از بقیه هم خبری در دست ندارد ....نفر3891 هم من هستم که خدا به خیر کند

...................................................................................................
ابتدای صفحه