خواب و بیداری
صدای زنگ را میان خواب و بیداری میشنوم، بی آنکه پلک هایم را باز کنم میدانم آسمان هنوز تاریک است ، دستم را میبرم بالای سرم و موبایل را روی میز جستجو میکنم ، صدایش که قطع می شود غلت میزنم به چپ و پتو را بیشتر میپیچم دور خودم ...

محسن مخملبا ف عاشق من شده ، خودش میگوید مخملبا ف است ولی چهره اش شبیه عکس های او نیست ... زیر پنجره اتاق خواب روی قایق کوچکی ایستاده و برایم گیتار می زند ، آهنگی شبیه افتادن قاشق روی بشقاب کریستال، شبیه صدای شر شر آب ، شبیه باز و بسته شدن در یخچال ، شبیه آواز یاکریم های توی حیاط خلوت ، شبیه صدای بسته شدن در خانه ... از بالکن خم می شوم و دستم را دراز میکنم تا دستش را بگیرم ... سه انگشت مانده به اینکه دست هایمان به هم برسد دستم را پس میکشم و می گویم راستشو بگو لونا شاد توی اون صحنه فیلم فریاد مورچه ها واقعا لُخت شده بود؟
بی آنکه پلک هایم را باز کنم میدانم آسمان هنوز تاریک است ... صدای بالا و پایین رفتن آسانسور را میشنوم ، شانه چپ ام بی حس شده ، برمیگردم و طاقباز می خوابم ، بالای سرم پرنده ای آرام اوج میگیرد و بالا می رود تا می شود نقطه ای سیاه روی سقف ، نقطه سیاه روی سقف بزرگ میشود و بزرگ و آرام آرام پایین میآید و من در سیاهی فرو می روم ...

بی آنکه پلک هایم را بازکنم می دانم هوا روشن شده است ، غلت میزنم به راست و دست چپ ام را میکشم روی باقیمانده تشک ... خالی است و خنک ... غلت میزنم به چپ ، نور کمرنگ از پشت پرده افتاده داخل اتاق ... دست هایم را می برم بالای سرم ،انگشت هایم را چفت میکنم توی هم و بدنم را میکشم ... می کشم ... می کشم ....آی ی ی ی ی
...................................................................................................
ابتدای صفحه