بی تو به سامان نشود
یک
در روز داستان کوتاه، این نام‌ها را به خاطر بسپارید
دو
نام داستان: هدیه
نويسنده: حسین نیازی(داستان برگزیده‌ی دوم مشترکِ دومین دوره‌ی جایزه‌ی داستان کوتاه شهر کتاب)
مادر کاغذ و خودکار به دست آمد وسط هال ایستاد و گفت: خب.پدر گوشه‌ای ایستاد و مثل همیشه چای بعد از سیگارش را می‌خورد و دخالت نمی‌کرد. ولی منتظر بود تا نتیجه را بشنود. من ایستادم کنار در دستشویی و بو کشیدم. خوشبختانه بویی نمی‌آمد و جای بدی نبود. مریم ایستاد کنار در ورودی ....
طوطی ها هم عاشق می شوند


سه

قرار بود همه آن هایی که ولنتاین بی عشق دارند شب جمع شویم دور هم ...
شدیم 8 نفر .... رفتیم خانه کاوه ، رابی و علی که کلی عاشقیت دارند هم آمدند ، گفتیم وای به حالتان اگر نداشته های ما را هی بیاورید جلوی چشممان ، گفتیم وای به حالتان اگر ولنتاین بازی در بیاورید ، گفتیم یکی بشیند روی این مبل یکی روی آن مبل ، گفتیم از هر گونه تماس بدنی و گفتن جملات عاشقانه خودداری کنید ، رابی گفت دلتان خوش است ها ...
سه دقیقه بعد علی رفت پی پلی استیشن بازی و کلا عاشقیت از یادش رفت ...

دل ما هم خنک شد ...

چهار
بالاخره فلسفه واقعی این ولنتاین چیست؟
نه که من کلی پیغام تبریک و لاو و اینها از دوست های دخترم داشتم گفتم ببینم اگر پشت پرده داستان ولنتاین فقط عشق و عاشقی است که من از همین تریبون اعلام کنم سر جدم قسم من استریت هستم !!
...................................................................................................
ابتدای صفحه