بیست و هفتم بهمن ماه ۱۳۸۶
● بی تو به سامان نشود
یک
در روز داستان کوتاه، این نامها را به خاطر بسپارید دو نام داستان: هدیه نويسنده: حسین نیازی(داستان برگزیدهی دوم مشترکِ دومین دورهی جایزهی داستان کوتاه شهر کتاب) مادر کاغذ و خودکار به دست آمد وسط هال ایستاد و گفت: خب.پدر گوشهای ایستاد و مثل همیشه چای بعد از سیگارش را میخورد و دخالت نمیکرد. ولی منتظر بود تا نتیجه را بشنود. من ایستادم کنار در دستشویی و بو کشیدم. خوشبختانه بویی نمیآمد و جای بدی نبود. مریم ایستاد کنار در ورودی .... طوطی ها هم عاشق می شوند ![]() سه قرار بود همه آن هایی که ولنتاین بی عشق دارند شب جمع شویم دور هم ... شدیم 8 نفر .... رفتیم خانه کاوه ، رابی و علی که کلی عاشقیت دارند هم آمدند ، گفتیم وای به حالتان اگر نداشته های ما را هی بیاورید جلوی چشممان ، گفتیم وای به حالتان اگر ولنتاین بازی در بیاورید ، گفتیم یکی بشیند روی این مبل یکی روی آن مبل ، گفتیم از هر گونه تماس بدنی و گفتن جملات عاشقانه خودداری کنید ، رابی گفت دلتان خوش است ها ... سه دقیقه بعد علی رفت پی پلی استیشن بازی و کلا عاشقیت از یادش رفت ... دل ما هم خنک شد ... چهار بالاخره فلسفه واقعی این ولنتاین چیست؟ نه که من کلی پیغام تبریک و لاو و اینها از دوست های دخترم داشتم گفتم ببینم اگر پشت پرده داستان ولنتاین فقط عشق و عاشقی است که من از همین تریبون اعلام کنم سر جدم قسم من استریت هستم !! ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |