روز برفی
خود شهسوار که نه ، اطرافش به سمت دو هزار و سه هزار، سر جاده ای تابلو زده اند خرم آباد ، بار اولی که از آنجا رد میشدم یک لحظه فکر کردم یعنی از اینجا مستقیم میروند خرم آباد؟
آقای ک همان دور و بر باغچه کوچکی دارد ، با یک خانه قدیمی . تعریف می کند سال 44 یک کامیون آجر از تهران برداشتم بردم آنجا و توی زمینی که از پدرم به ارث برایم مانده بود دو تا اتاق تو در تو ساختم ، سقف اش را الوار انداختم و با حلبی شیروانی کردم ...
چند سالی است دلش میخواد خانه قدیمی را بکوبد و از نو بسازد، ولی چه طوری؟ کف دستش را نشان میدهد و میگوید با چی؟ میگویم با پسرها جمع بشین سه طبقه بسازین هر کس یک طبقه دست خودش بگیرد ... از ته دل آهی میکشد که ای خانم ....هییی.... زنهاشون نمیزارن که ....
باغچه آقای ک بیست سی تایی درخت پرتقال و نارنج دارد ، هر سال این موقع ها دو سه روزی مرخصی میگیرد و میرود ، وقتی برمیگردد نصیب هر کدام از ما یک جعبه پرتقال خونی ترش و شیرین میشود ...
آقای ک هفته پیش نارنج ها را چید ... هفته بعد می خواست برود سراغ پرتقال ها ... صبحی خبر داده اند که برف آمده ... آنقدر که شاخه های درخت ها خم شده اند ، آقای ک نگران سقف خانه است ... الوارهایش قدیمی است ... پته* شده ... زیر برف دوام نمیآورد... خودم اگر بود یک چراغ والور میبردم زیر شیروانی را گرم می کردم، پشت دیوار ها را سِکِت* میگذاشتم ...
آقای ک دعا میکند که بعد از برف باران بیاید ، برف اگر بماند روی شاخه های درخت ها پرتقال ها تلخ میشوند ، عین زهر مار ، این طوری امسال شب عید پرتقال میشود خدا تومن ، باران اگر بزند برف ها را آب کند باز امیدی هست ...
آقای ک الان برای هشتصد و سی و نه امین بار، از صبح تا به حال، از روی صندلی اش بلند شد ، چرخی توی اتاق زد، دوباره نشست و برای هشتصد و سی و نه امین بار تلفن را برداشت و از خواهرزاده زن اش سراغ برف وشاخه های درخت ها و سقف خانه اش را گرفت ...
من زانوهایم را چسبانده ام به شوفاژ ، غصه میخورم که حسین و مهتا نرفته اند سر کار ، افسون هم از میان راه برگشته خانه ... من چرا توی این برف آمدم سر کار ؟
* پته : چوبی که موریانه خورده
سکت : چوبی که به عنوان حایل پشت دیوار در حال ریزش میگذارند.
...................................................................................................
ابتدای صفحه