شبها گاهی دلم میترکد که کاش یکی باشد و دو کلمه با هم حرف بزنیم ، گاهی برای بار چندم قفل در را چک میکنم که بسته باشد و چراغ روشن میگذارم وهی یاد خانم پیر طبقه پایین می افتم که چهار تا قفل به در خانه میزند و از سایه خودش هم میترسد و مدام نگران است یکی نیاید بلایی به سرش بیاورد و من ته دلم با خنده میگویم آخه چه بلایی میشود سر یک پیرزن 80 ساله درآورد ؟
این یک هفته کاوه خانه من ماند تا فرصت کنیم و برویم اثاث خانه اش را که پنج شنبه پیش بار زدیم بردیم خانه جدید و شوتشان کردیم توی پذیرایی تا بعد سر فرصت ببریم بچینیم و این فرصت هنوز پیش نیامده ، ( ته این جمله طولانی را نمیدانم چه طور باید ببندم )
حضورش به من حس روزهای دور هم بودن در خانه پدری مادری را میدهد.
همان طور که در رختخواب دراز کشیده میگوید ... اوم .. به نظرت الان یک لیوان نوشیدنی گرم نمی چسبه ؟... گل گاوزبون چه طوره ؟ ... با نبات ... نبات اش کم باشه ... خیلی شیرین نمیخورم...
مسلما که خودش از رختخواب بیرون نمی آید البته...
این فیلم هات مال عهده بوقه ها ... من از اتاق جواب میدهم که فیلم های خودت مال عهد بوقه هاا....
یک دیشبی را من خوراک لوبیا چیتی پختم ، گفت یک غذای درست حسابی ندادی این هفته بخوریم ....
این آدرس وبلاگتو بده من هم بخونم برات کامنت بزارم ... ( این موقع ها کلا خودم را میزنم به کری )
صدای دعوای همسایه طبقه بالا بلند می شود، میپریم توی آشپزخانه وششدانگ حواسمان را جمع میکنیم که بفهمیم امشب دیگر چه بد و بیراهی بار هم میکنند ...
خانمه داد می زند هی بهت میگم برو گوشت بخر من دارم بچه شیر میدم ، رفتی به جاش برام کباب لقمه خریدی ؟ کاوه دستش را روی لبه پنجره زیر چانه اش زده ، میگوید بابا اگر کباب لقمه کا له باشه که خوبه ...
می نشینم روی سرامیک های سرد کف آشپزخانه ....
پنجره رو ببند صدامونو میشنون....
پ ن : این تعطیلی را می روم ولایت... مامان گزارش لحظه به لحظه هواشناسی میدهد ، الان پنجره آشپزخونه یخ زده ، کف اتاق پذیرایی نمیشه پا بزاری ، پنجره اتاق خواب هم یخ زده ، ناودونها گرفته ...
اگر رفتم و یخ زدم اسمم را به عنوان اولین بلاگر یخی ثبت کنید.
...................................................................................................
ابتدای صفحه