الان یادم افتاد که باید کرایه خانه را بریزم به حساب و دوباره دلشوره آمد سراغم... 15 آبان سررسید قرارداد خانه است و من مثل هر سال دلپیچه میگیرم تا وقتی که پدرم زنگ بزند به آقای صاحبخانه و معلوم شود که چقدر میخواهد کرایه را اضافه کند ... به این خانه عادت کرده ام و دلم نمیخواهد عوض اش کنم ... الان اگر کاوه بود میگفت تو ( یعنی من ) کلا نسبت به هر تغییری از خودت اینرسی نشان میدی... حسین هم اگر بود می گفت نه که خودت هر دفعه کرایه خونه و پول پیشو میدی که الان نگرانی ...
خجالت آور است که که با سی سال سن اگر مامان و پدرم این اهرم حمایتی مالی را بکشن کنار من با کله میخورم زمین...
فردا عصر تا ساعت 8 کلاس دارم ، بعد باید کلی خرید کنم و یخچال را از این حالت برهوت خشک و خالی در بیاورم ... ساعت 1صبح دوشنبه باید بروم فرودگاه ...
نان سنگک یادم نرود...
یکی فداکاری کند دو کیلو سبزی خوردن مامان پسند برایم کادو بیاورد ...
یعنی می توانم دوشنبه را مرخصی بگیرم؟
مهتا جون اصلا نگران سوتی های کلامی ات نباش... یک ساعت پیش یاسمن اس ام اس زد و احوالم را پرسید... من هم یک کمی خودم را برایش لوس کردم و گفتم که خوب نیستم و اینها ... طفلکی اس ام اس زد ، نوشته بود بیا بغل خودم ... من هم میخواستم جواب پیغامش را بدهم ، تلفن را گذاشتم دم گوشم و گفتم آخی چقدر بغلت گرمه... بعد هم گوشی را گذاشتم روی میز به خیال اینکه جوابم رفته...
...................................................................................................
ابتدای صفحه