دنیای خیلی بزرگ خیلی کوچک
از جنگل ابر که برگشتیم X بلاگم را پیدا کرد .
" X را که از تیر 85 تا به حال هر وقت بیکار است و حوصله اش سر رفته سراغ من را میگیرد و بقیه مواقع خدا می داند کجاست قبل از این به نام خاله کیانا معرفی کرده بودم.... "
چه طور پیدا کرده هم خودش جریانی است .... همکارش در محل کار بلاگ جودی را خوانده ظاهرا و لینک بلاگ من را دیده و بعد عکس های جنگل ابر را دیده و زنگ زده به خاله کیانا و .....
دنیا خیلی کوچک است ....
بعد X زنگ زده که چرا تو در این یک سال و نیم صدایت در نیامد که بلاگ داری؟
استدلالش هم این بود که وقتی من تو را ( یعنی X من را) از نزدیک میشناسم و با شخصیتت آشنایی دارم بهتر می توانم نوشته هایت را تجزیه تحلیل کنم....
خواستم بگویم X جان لطفا ... نگو ، اول که من اینجا نمینویسم برای اینکه کسی تحلیل اش کند، دوم که اصلا دوست ندارم بعدا بفهمم عمو و خانم عمو و فک و فامیل هم اینجا را می خوانند... سوم که من هنوز خودم هم خودم را درست نمیشناسم .... چهارم که تو تجزیه تحلیل هم بلدی احیانا ؟ یا فقط بلدی کتاب های فلسفی بخوانی؟

پ ن : اگر بعد از این در کامنت دانی کسی برایم فحش گذاشت تعجب نکنید ، این جزو ادبیات محبت آمیز میان من و خاله کیانا است....
جان جدتان از فک و فامیل و دوست و آشنا اگر کسی اینجا را بی خبر ازمن میخواند یک ندایی بدهد .....
...................................................................................................
ابتدای صفحه