یکشنبه بهار اس ام اس زد که فردا ساعت 5:30 کافه کاکا میبینمت ، دیر نکنی ها .... از آنجایی که همیشه جمع کردن این لشگر اربعه دور هم یک هفته مشاوره و برنامه ریزی نیاز دارد کلی تعجب کردم ، گفتم سعی میکنم بیام.... بعد دلارا زنگ زد و گفت برای تولد یاسمن یک روز دور هم جمع بشیم و من گفتم شاید چهارشنبه بتونیم ، دیروز صبح جودی پرسید قرار عصر را هستی؟ گفتم احتمالا نیستم چون کار دارم ، گفت نه تو اگر نیای من هم نمیرم ، آخه من دُم تو هستم ..... از من اصرار که برو از او انکار که نه... یا تو یا هیچ کس دیگه..... نزدیک ظهر یاسمن زنگ زد و گفت: کافه کاکا را بلد نیستم و بیا با هم بریم .... گفتم شرمنده من خودم هم نمیتونم بیام ، گفت: ننننههههه تو نیای من هم نمیرم ... با خودم فکر کردم چرا امروز همه میخواهند دُم من باشند؟... گوشی را قطع نکرده بهار زنگ زد که تو امروز نمیای؟ گفتم احتمالا نه .... گفت پس برنامه رو میزاریم چهارشنبه ..... گفتم نه ممکنه اون روز هم بالاخره یکی کار داشته باشه نیاد... گفت نه همه میان .... گفتم پس من هم امروز میام فقط با یک کمی تاخیر.... ساعت 4 زدم بیرون از شرکت. بدو بدو رفتم دکتر بین راه هم زنگ زدم به دلارا عذرخواهی که برنامه انقدر یک دفعه ای شده است و اینها ..... رفتم خانه کادوی تولد یاسمن را برداشتم و با نیم ساعت تاخیر رسیدم به قرار ، یک ربعی حرف زدیم و کادوهای یاسمن را دادیم ، بعد آقاهه کیک را آورد گذاشت روی میز جلوی من ....

به شمع نود و نه نگاه کردم و گفتم یاسی ببین برات چی گرفتن و خواستم کیک را بگذارم جلوی یاسمن که دیدم همه گفتن نه این نود و نه برای توئه....

بدجنس ها..... کل این برنامه برای من بود ..... همه هم از قبل خبر داشتند ، این قضیه دُم رکسی بودن را تازه فهمیدم ، من اگر نمیرفتم تولدی در کار نبود .....

اعضای دار و دسته نیویورکی را در عکس بالا میتوانید ببینید.... یاسمن، مریم، نرگس ، بهار، جودی، ladylongleg ، یکی نه دو تا طلبتون ، حسابی غافلگیرم کردین.... مرسی

...................................................................................................
ابتدای صفحه