روزمرگی با چسب دوقلو چسبیده است به من و رهایم نمیکند....
در حالت عادی که سطح فعالیت های فردی و اجتماعی من صفر هست ، این گرمای تابستان تهران میبردش به منفی ، به انجماد ....
نوشتن کلمه انجماد کمی حالم را بهتر می کند ، انگار که از مونیتور نسیم خنکی بنشیند روی صورتم....
بعد از یک ماه پر کار روزهای آرامی را در شرکت میگذرانیم ، مدیر رفته سفر، بقیه هم به نوبت جیم میزنند، من از صبح مینشینم به کپی کردن فیلم، کلی کاغذ هم چسبانده ام به مونیتور یعنی که یادم نرود Black Dahila را بزنم برای جودی و Match Pointرا برای مریم و هر دو را برای یاسی ....
کنار مغازه میوه فروشی آقای پتیبل دور میدان یک حاجی ارزونی باز شده ، دیروز ویرم گرفت ازش میوه بخرم بعد با کیسه های میوه به دست از جلوی مغازه آقای پتیبل رد شوم ، شاید حتی سرک هم بکشم داخل مغازه اش که بیشتر یک جاییش بسوزد ، مغازه آقای پتیبل پرنده پر نمیزد ، حاجی ارزانی در عوض شلوغ بود ، دلم خنک شد ....
دو کیلو آلبالو خریدم ..... تا خانه برسم و آلبالو ها را خالی کنم داخل کاسه و آب بگیرم رویشان و بعد بروم دوش بگیرم فکر کردم حالا چه کار کنم با این همه آلبالو .... مربایش را که نه من میخورم نه کاوه ، شربت هم که کلی شکر دارد و مهمان هم برایم نمی آید و دست آخر همه اش را خودم می خورم ....
آلبالو پلو هم بد نیست ، اما من برنج چلو کش بلد نیستم بپزم ، فقط دمی ..... وقتهایی هم که مثلا بخواهم لوبیا پلو بپزم اگر خمیر نشود خیلی شانس آورده ام .....
بگذارم جلوی پنجره زیر نور آفتاب خشک شوند .... چند روز طول می کشد ؟
...................................................................................................
ابتدای صفحه